بوی آرد تفت داده شده در مشامم پیچیده، شربتش هم روی شعله‌ی دیگری قل‌قل می‌کند و من ایستاده‌ام به هم زدن مکرر آردها در روغن مثل یک دستگاه که از قبل روی هم‌زدن مداوم تنظیم شده باشد، حقیقتاً بوی سرمست‌کننده‌ای هم دارد!

و من دارم فکر می‌کنم که:

جای بعضی چیزها را هیچ‌وقت، هیچ‌چیزی و هیچ‌کسی پر نمی‌کند؛ مثل یک زخم که نمی‌توان بخیه کرد و پوست‌ها را بهم رساند، باز می‌ماند و هوا می‌کشد و تا عمق جانت را می‌سوزاند. بعدها اگر هم بهبود یابد جایش بر جا می‌ماند و هربار که به آن می‌نگری یادش می‌کنی...

مثل حسی که گاهی سراغم می‌آید از نبودن کسانی که دیگر در زندگیم نیستند و جای خالی‌شان تا ابد پرشدنی نیست...


+ من مانده‌ام و جای خالیت پدر... من مانده‌ام و این زخمِ تا ابد باز...