حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

روزهای خوب کودکی

+ ۱۳۹۸/۸/۱۸ | ۱۸:۰۸ | آرا مش

چه حس خوبی است گاهی به یاد بیاوری روزهای خوب کودکی ات را و هم نوا با دختر کوچولوی درونت بخوانی سطر به سطر کتاب زندگی ات را، آن فصل شیرین کودکی...

زود باش! شماره ی صفحه اش را از روی فهرستِ مطالبِ ابتدای کتاب پیدا کن شاید هم آنقدر به سراغش رفته ای که شماره ی صفحه را از بَری! که در این صورت خوشا به احوالت...

مستقیم برو مابین آن صفحاتِ جذاب کتابِ زندگیت و بگرد به دنبال گمشده ات، آری شادی و نشاط و هیاهویی را می گویم که این روزها شاید ناخواسته کمرنگ شده یا به دست فراموشی سپرده ای؛

به دنبال دخترکِ کودکی هایت هم قدم شو، دست در دستش صفحات را ورق بزن، بخوان و لذت ببر؛

او یا دخترکی کم حرف و تودار است یا دخترکی جسور و بی پروا بهرحال یقین بدان گمشده ات را با او می توانی بیابی؛

نگاه کن! شاید گمشده ات لابلای گیسوان بافته شده اش باشد، یا در گلسرهای رنگینی که بر مشکیِ گیسوانش خودنمایی می کنند یا لابلای چین های دامن پلیسه یا کفش های سفید نوی عیدش وقتی که خوشحال از داشتن شان این سو و آن سو می دود؛

شاید لابلای گلبرگ های خوشرنگ گل هایی باشد که یواشکی از ساقه چیده است، با وجودی که می داند و بارها شنیده که "گل بر روی ساقه اش زیباست" ولی توی گوشش نمی رود که نمی رود!! و باز وقتی گلی تازه و باطراوت بر شاخه می بیند دلش غنج می رود برای چیدنش؛ گاهی گلبرگها را میان گیسوانش جاسازی می کند و گاهی آنها را میان دفترچه خاطرات می خشکاند!!

یادت می آید دخترک چقدر لِی لِی کنان حیاط خانه را متر کرده؟! ببین گمشده ات بین خطوط گچیِ لِی لِی نقش بسته بر زمینِ حیاط نیست؟!

آنطرف تر دیوارهایی را ببین که روزی دخترک پشت آنها قایم باشک بازی کرده و وقتی موفق شده که بازی را ببرد از ته دل خندیده، شاید گمشده ات را پشت آن دیوارها بیابی!

باغچه را زیر و رو کن، لابلای خاک هایی که دخترک با آنها بازی کرده و شاید هم روزی گنج هایش را در آن مدفون کرده، یا لابلای گل های رز رنگ به رنگی را ببین که تیغ هایشان بارها و بارها انگشتان ظریف دخترک را گزیده ولی او خم به ابرو نیاورده و ذره ای از علاقه اش به گل رز نکاسته؛

ببین گمشده ات شاید زیر آن درخت شاه توت باشد، همان که وقتی شاه توت هایش می رسیدند و دخترک زیر درخت می ایستاد بارانِ سرخ رنگی به رویش می بارید و زمین از شاه توت های رسیده و آبدار سرخ می شد؛

کمی صبر کن، نفس بکش، عطر گل یخ مشامت را نوازش می دهد نه؟! همان گل یخی که زردیِ گلهای ریزش میان باغچه ی خشکِ زمستانزده پیش چشمان دخترک جلوه گری می کرد و عطر بهارگونه و مثال زدنی اش وسط سرمای استخوان سوز مستش میکرد، لابلای شاخه های پرگلش را ببین شاید گمشده ات آنجا باشد؛

گمشده ات همین هاست باور کن! همین ها که آنقدر از آنها یاد نکرده ای که در روزمرگی های این روزهایت به سادگی فراموششان کردی، همین ها که لطافتشان در صفحاتِ زمخت روزگار گم شده است، همین ها که نوای روحنوازشان در آلودگی صوتیِ این روزگار محکوم به سکوتی دلخراش شده است؛

هیس نگاه کن انگار دخترکِ کودکی هایت مابین صفحاتِ کتاب از خستگی به خواب رفته است، به آرامی چراغ را خاموش کن و پتوی نرمش را رویش بکش یک وقت سرما نخورد. کودکی هایت را رها کن و با نشاط و انرژی که از این سفر کوتاه به بند بند وجودت رسوخ کرده، زندگی را ادامه بده...

 

+ یادگاری هایی از روزگار خوب کودکی

تناوب زندگی

+ ۱۳۹۸/۸/۱۳ | ۱۴:۲۰ | آرا مش

                                                             

 

دل من و دل تو خوب می داند که زندگی یعنی تناوب غم و شادی، تلخی و شیرینی، دوری و نزدیکی، سختی و آسانی، اشک و لبخند، سربالایی ها و سراشیبی ها و...

آری پس از سختی ها، آسانی ها به تو روی می آورند؛ وعده ی اوست و او هیچگاه خلف وعده نمی کند...

پس حتی لحظه ای درنگ و واپس رفتن جایز نیست، باید پیش رفت و ادامه داد...

باید سعی کرد هر لحظه بهتر از لحظه ی قبل باشد، هر روز بهتر از دیروز...

می توانم، می توانی، می شود...

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...