حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

چراغ روشن دلم

+ ۱۳۹۹/۱۲/۲۷ | ۱۵:۰۳ | آرا مش

در این روزهای پایانی این سال عجیب چراغ دلم روشن است؛

روشن است به آمدن روزهایی که لبخند از لبهایمان و امید از قلبمان جدا نشود؛

نمی دانم این رویا محقق شود یا نه ولی دلم می خواهد این چراغ روشن بماند...


 

خدایا خوب می دانم این دنیا محل رنج و امتحان است؛

ولی خودمانیم پس کِی زنگ تفریح را می زنی؟!

خسته ایم از این امتحان های سختِ پشت سرهمِ بی فُرجه!!!

 

چای داغ دلنشین

+ ۱۳۹۹/۱۲/۲۱ | ۱۵:۴۴ | آرا مش

کنارِ پنجره ای باز در زمستان نشسته ام

کلامت، چای داغ دلنشینی است

می دَوَد به رگ هایم...

گرچه نگاهت را نمی بینم

کنارِ این پنجره ی باز زمستانی

در این سرما

با گرمایی که به رگهایم دواندی

دوام می آورم...


+ شعر از خودم.

 

 

خودتو گول نزن!

+ ۱۳۹۹/۱۲/۱۵ | ۱۷:۴۰ | آرا مش

وقتی یه کاری رو دلی انجام میدی، اگه واقعا دلی بوده پس چرا...

چرا انتظار قدردانیِ خاص و خارق العاده ای رو داری؟! 

چرا اگر اون حد از عکس العمل رو در طرف مقابلت نبینی، بهم می ریزی و گاهی هم بدجنس میشی و افکاری مثل " اصلا چه اشتباهی کردم که..." یا "بیخودی وقتم رو تلف کردم که..." از ذهنت میگذرن؟!

این نشون میده برای بَه بَه و چَه چَه کردن های دیگران و تقدیر و تشکرهای ظاهریشون نقشه کشیدی و کاری رو انجام دادی و دلیِ دلی نبوده!!!

یا خودتو گول نزن و اعتراف کن، یا از این حال و هوا بیرون بیا و از کارِ دلی که برای دیگران انجام دادی خرسند باش و کِیف کوک!!!


+ داشتم فکر می کردم که اگر نادیده گرفتن و گذشتن از سرِ قدرناشناسی آسون بود حضرت حافظ نمی فرمودند:

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

انتظاری شیرین ... انتظاری تلخ

+ ۱۳۹۹/۱۲/۱۳ | ۱۵:۰۳ | آرا مش

ماه اسفند از خود بهار خواستنی تره، اینو بارها حس کردیم و این بیشک بخاطر حس انتظاریه که همیشه توی اسفند ماه جاریه؛

انتظار برای یه اتفاقِ بزرگ، یه معجزه ی بزرگ، یه نو شدنِ بی مثال، یه زندگی و رویش دوباره، یعنی اومدن بهارِ زیبا و تکرارنشدنی...

بله درست نوشتم و با تأمل نوشتم "تکرارنشدنی" چون با اینکه یه اتفاق همیشگیه و هرساله و هرساله تکرار میشه ولی یه نویی و یه خاص بودن همیشه همراهشه، به همین خاطر همیشه مجذوبش میشیم و دوستش داریم و برای رسیدنش لحظه ها، دقیقه ها و روزها رو می شمریم...

بنظرم این امید به رسیدنه که این انتظار رو زیبا و زیباتر می کنه حتی زیباتر و خواستنی تر از خود بهار...


+ آقای من، مولای من بدون شک آمدن تو بهار است ولی این اسفندِ انتظارِ ما قدری طولانی شده، سخت شده، نفسگیر شده... آقا ببین حس انتظار برای آمدنِ بهارِ طبیعت چه شیرین است! ولی انتظار برای بهارِ آمدنِ تو را به کاممان تلخ کرده اند؛ تو بیا که بهارِ آمدنت خواستنی تر است از این اسفندِ انتظار...

اللهم عجل لولیک الفرج

غلط دیکته!

+ ۱۳۹۹/۱۲/۵ | ۱۷:۰۵ | آرا مش

تا غروب دیگر چیزی نمانده؛ آفتاب تمام زور خود را بکار می گیرد تا ته مانده ی نورش را به زمین بپاشد...

دمنوش سیب و بِه و دارچین را می نوشد و همزمان کلمات و جملات دیکته را کنار هم بلند ادا می کند...

هرچه را می گوید، او می نویسد،

باید بنویسد،

باید درست بنویسد،

اگر درست ننویسد، نوشتن یک خط از کلمه ی غلط نوشته شده را جریمه می شود!...

گهگاهی زیرچشمی به دیکته ی او نگاه می کند؛ غلط ها را می بیند...

هنوز صحیح نکرده، می داند نمره ی او چند است...

دلش می خواهد او غلط ها را درست کند و نمره اش کامل باشد، دلش می خواهد با ایما و اشاره و هرچیز دیگری به او بفهماند غلط ها را...

اما نه! کمی بعد دلش گواهی می دهد که آن یک خط جریمه از غلط دیکته ها، برایش مفید است، به دردش می خورد و باعث می شود دفعه بعد دیگر اشتباه ننویسد...


+ خدای مهربان من، وقتی غلط دیکته هایم را می بینی شاید بخواهی به هزار ترفند و ایما و اشاره به من بفهمانی دارم اشتباه می نویسم؛ اما می دانی که آن رنجِ جریمه ی غلط دیکته ها مسلماً برای رشد و ترقی ام بهتر است؛ نه؟!!

+ مراقب باش بانو! غلط دیکته هایت از حد نگذرد!

به همین راحتی!

+ ۱۳۹۹/۱۲/۳ | ۲۱:۲۷ | آرا مش

 

درحالی که روی مبل راحتی نشسته یا به عبارتی لم داده فقط سعی می کند بادکنکی را که از سمت کودکش به طرفش می آید، با دستانش دور کند بنابراین انرژی زیادی صرف نمی کند و شاید بیشترین انرژی صرف خندیدن یا تکان دادن دست هایش شود، این درحالی ست که کودکِ پر جنب و جوش برای مهار بادکنکی که به طرفش می آید از این سو به آن سو می دود، بالا و پایین می پرد، از ته دل میخندد و اینگونه انرژی بسیاری را می سوزاند که قطعاً برای رشد و تکاملش ضروری است.

فرزندی هم در شکم دارد، او هم انگار که حسادتش گل کرده باشد دلش می خواهد از لذتِ این بازی بی نصیب نماند و درون بطن مادرش بازیگوشی می کند و از این طرف و آن طرف ضربه های دوست داشتنی اش را نثارِ مادر می کند.

مادر کار خاصی انجام نداده و انرژی زیادی صرف نکرده ولی به راحتی در نشاط و سرزندگیِ دو فرزندش سهیم شده و شادی را به ساده ترین شکلِ ممکن به آنان هدیه کرده است.


+ گاهی فراموش می کنیم شاد بودن و شاد کردن به همین راحتی ست؛ فراموش می کنیم و به همین سادگی و به بهانه ها و توجیه های بی اساس، سرِ خودمان را شیره می مالیم و از لذتِ صرف وقت با کودکانمان محروم می شویم؛ و یادمان می رود که کودک شاد چه آینده ی روشنی در انتظارش خواهد بود!

+ یادگاری نویسی از چند سال قبل

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...