حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

خوشبختی را استشمام کن

+ ۱۳۹۹/۶/۲۱ | ۱۴:۴۱ | آرا مش

 

یادت باشد احساس تو در لحظه ی غافلگیر شدنت توسط همسرت و یا گرفتن کادو از او در یک روز با مناسبت خاص، شاید احساسی نزدیک به خوشبختی باشد ولی مطمئناً احساس رضایتت بعد از حذف خرید غیرضروری ها و چاشنی کردنِ کمی قناعت و صرفه جوییِ خداپسندانه در زندگیت برای داشتن فردایی بهتر می تواند خودِ خود خوشبختی باشد...

یادت باشد احساس خوشبختی می تواند در معمولی ترین و پیشِ پا افتاده ترین لحظات زندگی که شاید به سادگی از آنها می گذری، جاری باشد؛ مثلاً یک نگاه محبت آمیز و قدردانِ همسرت وقتی به استقبالش می روی، یا قهقهه های از ته دل کودکت وقتی پدرش همبازیش شده، یا غذایی ساده که آنقدرها هم برایش وقت نگذاشته ای ولی خوب از آب درآمده!! و همسرت بخاطرش کلی از تو تشکر می کند...

بله احساس خوشبختی حتی می تواند در آشتی بعد از بحث و بگومگو وجودت را پر کند وقتی که همسرت بجای تو همه ی تقصیرها را به گردن می گیرد و از تو عذرخواهی می کند و حالا این تویی که شرمنده ی لطف بی حدش شدی...

یادت باشد احساس خوشبختی در سخت ترین شرایط زندگیت، در قلبت پایدار و ماندگار است نه در آرامش بخش ترین لحظات زندگیت...

استشمام شمیم روحنواز خوشبختی در گردنه های پرپیچ و خم و صعب العبور زندگیت قطعاً دل انگیزتر از دشت های فراخ است که عبور از آنها به سادگیِ عبورِ نسیمی بهاری است...

روغن کاری روح

+ ۱۳۹۹/۶/۱۵ | ۱۴:۰۰ | آرا مش

 

قیژ و قیژ صدا می کند...

در را می گویم وقتی که باز و بسته اش می کنم...

صدایش آزاردهنده ست مخصوصا در سکوت شبانه ی خانه و باید زود به دادش رسید...

روغن دان را می آورم و چند قطره ای به خوردش می دهم؛

لولاها انگار که عطش زده ای به آب رسیده باشد، همه ی قطرات روغن را با ولع می بلعند...

در را دوباره باز و بسته می کنم؛ انگار دیگر صدای آزاردهنده ای شنیده نمی شود...

 

به فکر فرو می روم...

انگار گاهی روحت هم روغن کاری لازم! می شود، نه؟!!...

آن وقت هایی که صدای آزاردهنده ی قیژ و قیژ روحت به گوش می رسد با بی تفاوتی از کنارش نگذر و بدان که این صداها سکوت هایی را برهم می زنند که آرامش بخش اند...

بجنب، روغن دان را بیاور و روغن کاری اش کن!...

یقین بدان که روحت مثل عطش زده ای که به آب رسیده باشد با همه ی وجودش، قطرات روغن را می بلعد!

به نماز بایست و با معبودِ همیشه در دسترست راز و نیاز کن؛ چند صفحه ای قرآن بخوان و به آیه های نورانی اش منوّر شو...

روغنِ لولاهای روحت همین است؛ باور کن...

 

کمی بعد گوش کن! دیگر صدای قیژ و قیژ روحت شنیده نمی شود...

احساس خوشمزه

+ ۱۳۹۹/۶/۱۰ | ۱۸:۰۶ | آرا مش

گاهی افتخار می کند که انتخابِ تو برای همراهی در مسیر پر فراز و نشیب زندگی، اوست!

یکدفعه از این احساس، اوج می گیرد و به خود می بالد...

البته خودمانیم، خودت هم می دانی که احتمالاً بانو نمی تواند این مفتخر بودن را جار بزند! دوست دارد که در یواشکی های ذهنش این احساس خوشمزه را مزمزه کند! 

ولی اگر گاهی بانو انتظار دارد تو احساس افتخارت را اگر هم جار نزدی در گوشش نجوا کنی، می شناسیش که؛ پای خودخواهی اش نگذار!

تناقض در گذر زمان

+ ۱۳۹۹/۶/۷ | ۱۶:۳۰ | آرا مش

این روزها در مورد گذر زمان دو احساس کاملاً متفاوت دارم...

هم کش می آید و انگار نمی گذرد که نمی گذرد! و هم در عین حال چشم برهم می زنم و روزها و هفته ها و ماه ها سپری می شوند، انگار از گذرشان هیچ نصیبم نشده!

و من این وسط گاهی می دوم تا به زمانِ زود گذشته برسم؛ و گاهی می ایستم و درگیر رنجِ زمانِ از حرکت بازایستاده می شوم!

 

+ احتمالاً با این خیالات متناقض در مورد گذر زمان، فقط سکون و عدم حرکت عایدم شده باشد!

چینی شکسته ی دل

+ ۱۳۹۹/۶/۳ | ۰۰:۲۹ | آرا مش

بارها چینیِ شکسته ی دلش را به زحمت بند زده بود که دوباره دلش شکست و هزار تکه شد...

هزار تکه ای که این بار بند زدنش به این آسانی ها نبود...

نمی خواست دلی را بشکند؛ نمی خواست حرف هایش نیشتری شود بر جان کسی؛ نمی خواست آتشی باشد زیر خاکستر سکوتش؛ نمی خواست بعدها انبار باروتی از حرف های ناگفته باشد که به جرقه ای منفجر شود!

رفت و نماند و نخواست که این چنین شود...

ولی همین رفتن و نماندن و نخواستن هم متهمش کرد!!!

حالِ این چینیِ شکسته ی بند نزده ی متهم را جز تو که می داند، خدا؟!...

 

+ بند زدنِ چینیِ شکسته هم کار خودته اوستا کریم!

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...