حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

رها شو از منفی بافی!

+ ۱۳۹۹/۷/۲۷ | ۲۱:۰۲ | آرا مش

 

این مغز هم عجب اعجوبه ایست! 

نوبت به منفی بافی ها که می رسد تا کجاها می رود! اصلا امان نمی دهد کمی بیاندیشی! تمام ناممکن ها و غیرمحتمل ترین گزینه ها را پیش رویت نمایان می سازد! 

می پرسد و بعد خودش جواب خودش را می دهد، جواب می دهد وخودش سری به نشانه ی تأیید تکان می دهد، کمی بعد با ادلّه ی به ظاهر محکمی همه را نقض می کند و توجیه می آورد...

همین طور پشت سر هم و بی وقفه می بافد و می بافد و می بافد، رشته ی دور و دراز منفی ها را می گویم!!!

اما...

هنر توست که راهت را کج کنی و درست وسط مسیر منفی بافی های بی سر و تهت، که انتهایش ناپیداست و به ناکجا آباد ختم می شود تابلوهای "عبورممنوع" را جدی بگیری، میانبر بزنی و وارد مسیری سراسر مثبت اندیشی و ظنّ و گمان های نیک شوی!

این هنر توست و اگر عرضه اش کنی دیگران هم از مثبت اندیشی هایت بی بهره نمی مانند؛ چه بسا با این کار دستِ در راه ماندگانی را می گیری و وارد مسیرشان می کنی...

پس رها شو از بند افکار منفی که بی توجه به زمان و مکان و شرایط و حال و احوالت، در کسری از ثانیه دگرگونت می کنند، آرامشت را در بند می کشند و از مسیری که یقینا رشد و تعالی ات می دهد، دورت می سازند...                                                                                                                                                                                

سر کلاس «شکرگزاری»

+ ۱۳۹۹/۷/۲۱ | ۲۳:۳۱ | آرا مش

بزرگتره غذایش را خورد، از پای سفره عقب رفت و بلند بلند گفت : " ممنون خدا ... ممنون مامان "

کوچکتره غذایش که تمام شد، از سر سفره بلند شد و کمی آن طرف تر همان جا که بزرگتره کمی قبل نشسته بود، نشست و با چاشنی خنده ی نمکینش، بلند بلند گفت : " آفرین خدا ... آفرین مامان !!! " 

 

+ این هم می شود درس پس دادن سرِ کلاسِ آموزشِ شکرگزاری و قدردانی به فرزند!!

 

+ من که قند در دلم آب می شود از تقدیرهای توی بزرگتر و تحسین های توی کوچکتر؛ چه برسد به خدایمان!!

زیاد باشی زیادی! می شوی...

+ ۱۳۹۹/۷/۹ | ۱۰:۱۶ | آرا مش

 

پیش تر چنین می اندیشید که اگر دیگران بهترین قضاوت ها را درباره اش داشته باشند، قطعاً مایه ی خرسندی خودش خواهد بود...

پیش تر چنین می اندیشید که در دسترس بودنِ همیشگی و گوش به فرمانِ دیگران بودن، برای اینکه همه را از خود راضی نگه دارد، بی شک مایه ی دلخوشی خودش خواهد بود...

پیش تر چنین می اندیشید که نشنیده گرفتنِ هر آنچه که شنیدنش آزارش می داد، اتفاقاً از همان کسانی که هرکاری می کرد تا در چشمِ قضاوتشان زیبا جلوه کند، حتماً مایه ی آرامش خودش خواهد بود...

پیش تر چنین می اندیشید که چشم پوشی از شکسته تر شدن ترَک هایی که از قبل وجود داشته و به روی خود نیاوردن و تظاهر به گل و بلبل بودن اوضاع! بهترین شیوه برای دوری از تشویش خاطر خودش است...

اما...

او نمی دانست که گاهی اتفاقاً برای بخشیدن آرامش به دیگران، باید مطابق میل آنها رفتار نکرد، باید در دسترس نبود، باید گوش به فرمان نبود، باید نشنیده نگرفت، باید تظاهر نکرد، باید...

او نمی دانست اگر آرامش خودش از دست روَد، دیگر مجالی برای بخشیدن آرامش به کسی نخواهد بود، اصلاً دیگر آرامشی نیست که به دیگران بخشیده شود...

نمی دانست یا شاید دلش نمی خواست به این باور برسد که گاهی وقت ها اگر کسی زیاد باشد، زیادی می شود...

و چه تاوان سنگینی است به این باور رسیدن...

نگذار گم شود!

+ ۱۳۹۹/۷/۵ | ۱۷:۱۰ | آرا مش

 

خب گاهی هم لباس هایت بوی پیازداغ می گیرند، عیبی ندارد بانو؛ شاید گاهی هم باید بوی پیازداغ بگیری آخر چرخِ آشپزخانه باید روی سر انگشتان تو بچرخد ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت این بوهایی که شاید کم کم برایت یکنواخت شوند، گم نشود! 

خب گاهی هم خیلی خسته و بی حوصله ای و حالِ رسیدگی به خودت را نداری، عیبی ندارد بانو؛ همیشه که نمی شود ترگُل و ورگُل باشی ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت این خستگی ها و بی حوصلگی هایی که شاید کم کم برایت عادت شوند، گم نشود!

خب گاهی هم سرت توی گوشی ات می چرخد به طوری که گذر زمان را متوجه نمی شوی و از بسیاری روزمرگی های مهم زندگیت جا می مانی، عیبی ندارد بانو؛ در این دنیای دیجیتالیِ درحالِ پیشرفت باید زمانی را هم برای فضاهای مجازی قرار داد ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت زمانِ طلایی ای که برای این فضای مجازیِ بی رحم صرف می کنی، گم نشود!

خب گاهی انتظار داری همسرت از راه رسیده نرسیده و خستگیِ روز از تن به در نکرده، بنشیند پای حرف های در دل مانده ات و سیر تا پیازش را به گوش جان بشنود و مُهر تأییدش را بکوبد پای همه ی احساساتِ قلبی ات و همچون آب سردی شود بر آتش درونت، اگر نیازت برآورده نشود عصبانی می شوی نه؟! لابد فکر می کنی تو را درک نمی کند و حرف هایت را نمی شنود، عیبی ندارد بانو؛ این انتظارات و نیازها از خصلتِ ذاتیِ توست ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت این انتظارات و توقعاتِ نابجا و عصبانیتِ بی موقع که شاید کم کم به ویژگیِ رفتاری تو بدل شوند، گم نشود!

یک کلام، نگذار زنانگی ات پشت بوهایی که یکنواخت می شوند، بی حوصلگی هایی که عادت می شوند، زمان های طلایی ای که در فضای مجازی بجای فضای حقیقی هدر می روند، انتظاراتی که نابجا می آیند و احساساتی که بی موقع بر قلبت چیره می شوند، گم شود بانو جان...

مراقب و آگاه باش...

همه چیز مثل روزهای اول

+ ۱۳۹۹/۷/۱ | ۱۴:۴۳ | آرا مش

نمی خواهد اسمش را سالگرد بگذارد!

آخر گردش سال ها به چشمش نمی آیند و همه چیز مثل روزهای اول است...

سال ها از شروع اتفاقی گذشته و همان احساس روزهای نخست در قلبش موج می زند، بلکه م بیشتر!!

با گذر سال ها، عشق و احساسش نه قدیمی شده و نه کهنه و گردوغبارگرفته...

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...