حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

ظرف تحمّل

+ ۱۳۹۹/۸/۳۰ | ۱۸:۰۰ | آرا مش

تحمّل کن، گویا ظرف تحمّلت هنوز پر نشده...

مباد روزی که لبریز شود و بیرون بریزد؛ امّا نه! 

تو خوب می دانی و باور داری که <لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها...>*

او نمی گذارد این ظرف سرریز کند؛ خیالت آسوده!

 

 

* <خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند...> بخشی از آیه 286 سوره مبارکه بقره

جاری که شد دیگر به جوی بازنمی گردد

+ ۱۳۹۹/۸/۲۷ | ۱۵:۰۹ | آرا مش

حرف های ناگفته را روزی می شود با کسی درمیان گذاشت و خالی شد...

 

اما یادت باشد دیگر نمی توانی به عقب برگردی و حرف هایی را که گفته شدند پاک کنی و از نو بگویی...

 

همچو آبی که وقتی جاری می شود دیگر به جوی بازنمی گردد!

 

مُهری بزن بر لبانت وقتی خواستی حرف هایی را بر زبان جاری کنی که آتشی می شوند و می سوزانند، نیشی می شوند و درد می آورند، زهری می شوند و مسموم می کنند و...

 

 

منتظر تشویق دیگران نباش!

+ ۱۳۹۹/۸/۱۸ | ۲۱:۵۱ | آرا مش

 

جلوی آینه می ایستد؛ دستی به صورت و موهایش می کشد؛ به تصویر درون آینه خیره می شود؛ فراز و نشیب های زیادی را از سر گذرانده، تلخی ها و شیرینی های بسیاری را چشیده، صبوری ها کرده و در کنار همه ی اشتباهات و خطاهایی که مرتکب شده، زمان هایی هم بوده که بخاطر کار، حرف یا فکرش به خود ببالد!!

یاد تمام اوقاتی می افتد که از خودش و افکار و رفتار خودش گله مند بوده است، در اینجور مواقع فقط نگاهی سرزنش گر نصیب تصویر درون آینه می شود؛ چقدر هم زیادند این مواقع!

اما باید بداند که وقت هایی هم که مانند کودکی به تشویق نیاز دارد تا اعتماد به نفسش بیشتر شود، لازم نیست منتظر تشویق های این و آن بماند؛ لازم نیست بَه بَه و چَه چَه را از زبان دیگران بشنود؛ آری خودش هم می تواند به داد خودش برسد...

بد هم نیست گاهی هم خودش قربان صدقه ی خودش برود! نه؟!

 

+ افکار و رفتار و کردار نیک خودت را تشویق کن؛ اصلا به خودت جایزه هم بده و گهگاهی آفرین گویان به تصویر درون آینه بنگر...

+ مراقب باش خودپسندی و غرور و خودشیفتگی در کمین تواَند...

 

راه را تو نشانم بده...

+ ۱۳۹۹/۸/۱۶ | ۱۵:۴۴ | آرا مش

امید که ناامید می شود...

دیگر چیزی باقی نمی ماند از تو...

سراسر غم می شوی و می روی توی لاک خودت... تنهای تنهای تنها

منتظری تا روزنه ای باز شود و به خودت ثابت کنی که هنوز هم هوایت را دارد؛ هنوز هم هست و تو را می بیند...

اما گاهی این انتظار طولانی می شود، گاهی صبر کردن سخت می شود... همان صبری که جمیل است و او دوستش دارد...

بارها می گویی : خدایا من این درهای بسته ی از سرِ حکمتت را دیگر نمی کوبم و رهایشان می کنم، اما خدای من درهای گشوده ی از سرِ رحمتت را کجا بیابم، کجاااااا؟! 

 

راه را تو نشانم بده...

او نخواسته، فقط همین!

+ ۱۳۹۹/۸/۱۲ | ۱۸:۲۹ | آرا مش

برای یک اتفاقی برنامه ریزی کرده و در دلش کلی ذوق دارد که بالاخره این اتفاق خواهد افتاد...

سجده شکر کرده و پیش خدایش اشک ریخته برای مهیا شدن شرایط...

اما...

مدتی نمانده به عملی شدنش، شرایط جوری رقم خورد، نشد که بشود...

حالا او مانده بود و دل نازکش و دهان دوخته اش که مبادا به گله و شکایتی باز شود...

هیسسسس؛ آرام باش...

او نخواسته؛ وقتش الان نیست؛ صبر می خواهد؛ فقط همین!

 

+ یادت باشد اگر او نخواهد و تو به زور بخواهی، همان تمام و کمالی نمی شود که تو می خواستی.

+ اگر او خواست و تو هم خواستی یقیناً آرامش از آنِ توست.

کابوس چهارساله

+ ۱۳۹۹/۸/۷ | ۱۵:۲۵ | آرا مش

در این روزهایی که کرونا جان!!! دست به گریبان همه ی دنیاست، می شود خودمان هم دست به گریبان ملّت نباشیم تا هر روز برای سیر کردن شکم، محتاج تر از دیروز نشوند...

 

 

+ پس کِی بیدار می شویم از این کابوس چهارساله!!!

+ بی خبر در بزن و سرزده از راه برس، مثل باران بهاری که نمی گوید کِی؟ اللهم عجل لولیک الفرج

لبوی داغ

+ ۱۳۹۹/۸/۶ | ۲۱:۲۰ | آرا مش

عطر لبوی پخته شده فضای خانه را پر کرده... 

هیچگاه نتوانست از خوردن لبوی داغ آنطور که باید و شاید لذت ببرد و همیشه باخودش سرِ خوردنش کلنجار رفته تا شاید نیمچه تمایلی به خوردنِ این موجود خوشرنگ و دوست داشتنی پیدا کند ولی موفق نشده، ولی اکنون از عطرش به هنگام پخت سرمست شده؛ چرا؟!! 

شاید به این خاطر که فقط این چغندرها را به عشق او که خیلی لبو دوست دارد خریده و مطمئن است که لذت پذیرایی از او با لبوهای پخته شده کم از لذت خوردن آن نیست؛ هست؟!!

پله هایی که شاید نباید از آنها بالا بروی!

+ ۱۳۹۹/۸/۵ | ۱۹:۱۸ | آرا مش

 

در مسیر پیش رویش پله هایی را می بیند؛ وقتی از پایینِ پله ها، نگاهی به آن بالا بالاها می اندازد، فقط آن بالا را می بیند و سختی های مسیر به چشمش نمی آیند؛

وقتی از این پایین، آن بالا را می بیند، اینکه بودن در بالای پله ها نسبت به این پایین، برایش جایگاه بهتریست، قطعاً نمی تواند نتیجه گیری درستی باشد؛

اصلاً شاید این پله ها، پله های پیشرفت و ترقی او نباشند، شاید شرایط بالا رفتن از پله ها را نداشته باشد، شاید ظرفیت خطرات مسیر در او نباشد، و یا اکنون اصلاً زمان مناسبی برای بالا رفتن نباشد و...؛ 

وقتی همه ی راه ها را برای صعودِ خود بسته می بیند، وقتی نمی تواند حتی بر نخستین پله قدم بگذارد و مانعی سخت بر سر راهش می یابد... ناامیدانه به بالای پله ها نگاهی می اندازد، ناخودآگاه این صحنه او را به یاد پله ها و نردبان هایی می اندازد که پیش از این در مسیرش قرار گرفته بودند و او به هر دلیلی نتوانسته بود یا نشده بود که از آنها بالا برود، علی رغم میل باطنی اش آن نردبان ها را رها کرده بود و گذشته بود... ذهنش پر می شود از چراها و شکایت هایی که از زمین و زمان دارد؛

ولی حالا فقط وقت آن است که توکل کند و اعتماد به معبودی که همه ی مسیر را با او قدم برداشته، وقت آن است که دست بکشد از دل بستن به مسیرهایی که به خیالش پیشرفت و ترقی برایش به همراه دارند ولی مطمئناً مسیری در جهت خیر و صلاح زندگی او نیستند...

شاید جایی زیباتر... شاید وقتی مناسب تر... شاید پله و نردبانی سهل تر که موفقیت در صعود برایش حتمی باشد، در انتظار اوست... فقط باید بگذارد و بگذرد و لب به "چرا چرا ؟!!" نگشاید... و این می شود تمام معنای "سپردن"...

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...