حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

تکراری دلنشین

+ ۱۴۰۰/۱/۲۵ | ۱۵:۱۲ | آرا مش

زنگ ساعت به صدا درمی آید و یادش می اندازد که سحر شده، سحرِ اولین روز...

بانو از خواب بیدار می شود و سریع به آشپزخانه می رود. همین طور که فرفره وار در آشپزخانه به دور خود می چرخد و مشغول آماده کردن سحری است، به یاد رادیویی می افتد که همین دیشب از بالای کمد بیرون آمده است.

این رادیو هم حکایت غریبی دارد؛ فقط سالی یکبار یادش می کنند و به مدت یکماه از بالای کمد بیرون می آید و در آشپزخانه جاخوش می کند ولی الحق که همنشین خوبی است برای لحظات ناب سحر با آن نوای دلنشین دعای سحرش : 

« اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهَائِکَ بِأَبْهَاهُ وَ کُلُّ بَهَائِکَ بَهِیٌّ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِبَهَائِکَ کُلِّهِ.... »

انگار هیچ چیز حتی تلویزیون نمی تواند جایش را در این اوقات بگیرد!

مشغول ور رفتن به پیچ رادیو می شود؛ صدایش را روی کمترین حالت می گذارد و گوشش را نزدیک بلندگویش می برد و به دنبال شبکه رادیویی موج ها را بالا و پایین می کند؛ آخر بانو خوب می داند که او دعای سحر با نوای استاد صالحی را بیشتر دوست دارد و این سال ها، بیشترِ سحرهای دونفری شان با این صدای دلنشین سپری شده... بعضی وقت ها هم سه نفره می شوند؛ فرزند بزرگتر هرشب قول می گیرد که برای سحر بیدارش کنند، گاهی همنشین سحرهایشان می شود و دلخوش است به روزه های کله گنجشکی اش و گاهی نیز هیچ رقمه بیدار نمی شود و صبح شاکی است که برای سحر چرا بیدارم نکردید؟!

کمی طول می کشد تا موج رادیویی را تنظیم کند، به ساعت نگاه می کند، وقت ندارد، سریع کارهای باقیمانده را انجام می دهد و برای بیدار کردنِ او به اتاق می رود. غرقِ خواب است ولی صدایش که می زند با چشمانی بسته در جایش می نشیند، دوباره یادآورِ وقت تنگ سحر می شود و به آشپزخانه برمی گردد.

پارچ شربت خاکشیر که دیشب برای سحر درست کرده است، آخرین چیزی است که سر سفره جای می گیرد. خب همه چیز آماده است، دعای زیبای سحر هم مدتی است شروع شده. حالا دونفری سر سفره پربرکت سحر می نشینند و سحری می خورند.

بعد از اذان دو سجاده پهن می شود که باهم نماز بخوانند اما بانو می بیند که فرزند کوچکتر در رختخوابش تکان می خورد، الان است که بیدار شود و حواسشان را سر نماز پرت کند.

بانو می گوید : "تو اول بخوان من کنارش می نشینم و بعد از تو نماز می خوانم." چادر نماز بر سر می رود کنار فرزند و شروع می کند به نوازش کردنش تا خوابش عمیق شود که صدای نمازِ او فضای خانه و شاید زودتر از آن فضای قلبش را پر می کند. چه حس خوبی است برای بانو حس شنیدن صدای مردانه اش وقتی که با خدایش حرف می زند؛ چشمانش را می بندد تا به گوش جان بشنود...

و این است تکراری دلنشین برای روزهای پیش رو به مدت یک ماه، تکراری بدون دلزدگی و یکنواختی که پر از شور و شوق برای بندگی، برای اخلاص انشاالله...


می شود این رمضان موعد فردا باشد

آخرین ماه صیام غم مولا باشد

می شود در شب قدرش به جهان مژده دهند

که همین سال ظهور گل زهرا باشد..

 

اللهم عجل لولیک الفرج

این مهمانی ممنوع نیست!

+ ۱۴۰۰/۱/۲۵ | ۱۲:۰۵ | آرا مش

آخ که چقدر خوب و دلچسب است که به مهمانی تو آمدن ممنوع نیست!

چقدر عالی که دورهمی سر سفره ی بیکرانت هرچند فاصله ها کم و کمتر شود و پروتکل ها رعایت نشود، نتیجه اش این است که دستِ پُر بازمی گردیم نه رنجور و با توشه ای از بیماری!

همه دعوتیم به این مهمانی؛ کاش بهره ای وافر نصیب همه مان شود...

التماس دعا🙏

سرِ کلاسِ «برنامه ریزی و نظم»

+ ۱۴۰۰/۱/۲۳ | ۱۶:۲۶ | آرا مش

بعد از برنامه ریزی: روزمان را زودتر آغاز می کنیم، از روشنایی روز و هوای بهاری این روزها بهره می بریم و دور هم صبحانه می خوریم...

قبل از برنامه ریزی: روزمان دیرتر آغاز می شد و ما و بچه ها معمولاً جدا از هم صبحانه می خوردیم...

بعد از برنامه ریزی: به کارهای روزمره ی خودم بهتر می رسم و حتی وقت اضافه می آورم برای کارهای عقب مانده، احساس می کنم خانه نظم و انضباط بیشتری پیدا کرده و همه چیز سر جای خود و به موقع انجام می شود...

قبل از برنامه ریزی: گاهی می دویدم تا به زمان از دست رفته برسم و گاهی هم می ایستادم تا زمان متوقف شده به من برسد و گاهی بعضی چیزها در زمان مناسبی که می خواستم به انجام نمی رسید و از خودم ناراضی بودم...

بعد از برنامه ریزی: بچه ها کم کم یاد گرفته اند که باید بتوانند مواقعی را هم باهم وقت بگذرانند، ابتکار به خرج دهند و بازی های جدید ابداع کنند و گاهی هم از اسباب بازی هایی که فقط گوشه ی اتاق خاک می خوردند، بهره بگیرند؛ به چشم خود می بینم که ساعت ها باهم مشغولند بدون اینکه تنشی ایجاد شده باشد... 

قبل از برنامه ریزی: بچه ها انگار فقط دسته ی بازی و تلویزیون و سی دی را می شناختند و وقتی بازی کامپیوتری یا تلویزیون یا سی دی خاموش می شد، سرگردان و بلاتکلیف حتی نمی دانستند چگونه باهم بازی کنند و گاهی هم بازی هایشان به دعوا و گریه می انجامید...

برنامه ریزیِ ما حتی زمانی را برای بازی های خانوادگی در نظر گرفته است، هرچند کوتاه ولی زمانی طلایی برای رشد عاطفی بچه ها و بازیابی انرژی خودمان است؛ با جستجویی کوتاه انواع بازی های خانگی و خانوادگی را پیدا کرده و لیست کرده ام برای این زمانِ پر از هیجان...

با برنامه ریزی حتی وقتی را برای دورهمیِ خانوادگی (خودمان و بچه ها) در نظر گرفته ایم، اینکه به دور از گوشی و موبایل و تلویزیون و هر آنچه از هم دورمان می کرد، دور هم بنشینیم و از دغدغه های خودمان حرف بزنیم، خاطره تعریف کنیم، داستان ببافیم، بخندیم، بچه ها هرآنچه در دل دارند برایمان بگویند تا ما بشویم محرم اسرارشان و ما هم لابلای حرف هایمان هرآنچه را که باید، یادشان دهیم تا شاید خدا بخواهد و تربیت درست شکل بگیرد...


+ به امید ثبات قدم

 

بدون عنوان

+ ۱۴۰۰/۱/۲۰ | ۲۲:۳۱ | آرا مش

توی خودش می ریزد...

خیال می کند آنقدر بزرگ است که حالا حالاها پر نمی شود...


+ این ظرف هم روزی پر می شود و سرریز می کند.

باورت خواهد شد!

+ ۱۴۰۰/۱/۱۷ | ۱۶:۰۱ | آرا مش

!باورت خواهد شد

بوته ی آغوشم

تن یخ بسته ی احساست را

آب خواهد کرد؛

 

تو فقط نجوا کن

من صدای پرِ پرواز تو را

پشت دیوار بلندی به بلندای زمان

می شنوم؛

 

قاصدک را بردار

آرزویی در دل

با سر انگشتِ خیال

بسپارش به نسیم؛

 

باورت خواهد شد!

آرزوی دل دریای تو را

پیش از آنکه

قاصدک جان بشنَوَد،

پیش از آنکه

پیچکی آسوده خاطر، سینه خیز

طی کند دیوار را،

من خوانده ام در چشم تو؛

 

من به بالیدنِ پرهای کبوتر بر بام

من به رقصِ قاصدک در آسمان این دیار

من به نوری که بر این ظلمتِ شب می تابد

من به پژواکِ صدایت که در این متروکه خواهد پیچید

جمله ایمان دارم...


 

+ شعر از خودم

هوای قلبمان را داشته باشیم

+ ۱۴۰۰/۱/۱۵ | ۱۴:۵۸ | آرا مش

در این روزگار کرونایی...

نیمی از صورتمان را با ماسک پوشاندیم، آغوشمان را به روی عزیزانمان بستیم، دستانمان را از لمس همه چیز و همه کس ترساندیم، از همدیگر، از اجتماعات و از باهم بودن ها فاصله گرفتیم و دور شدیم تاجایی که صدای هم را نشنیدیم و به زنگ تلفن هایمان دلخوش شدیم؛

اما یادمان نرود هوای قلبمان را داشته باشیم...

نه نمی خواهم بگویم چربی را از غذایمان کم کنیم، نمک سمّ سفید است، استرس فلان تأثیر را بر قلبمان می گذارد یا آلودگی هوا مضرات زیادی برای این عضو بدن دارد!

فقط می گویم، قلبمان را با ماسک بی مهری نپوشانیم، آغوش بازش را به روی محبت دیگران نبندیم، قلبمان می تواند محبت ها و مهربانی ها را لمس کند و اِبایی از آلودگی ها نداشته باشد، قلبمان فاصله ها را تاب نمی آورد پس دلمان را به هم نزدیک کنیم تا صدای تپش ضربانش را با صدایی رسا به گوش هم برسانیم.

 

زود فراموش کن!

+ ۱۴۰۰/۱/۷ | ۱۱:۰۹ | آرا مش

سال هاست اینگونه عادت کرده اند...

و چه عادت خوبی است...

که زود فراموش می کنند...

اشتباهات یکدیگر را...

فقط کمی سکوت است و توی حال خود فرو رفتن و کِش ندادنِ موضوع...

بعد همه چیز برمی گردد سر جای اولش، انگار که وِردی خوانده باشند یا بشکنی زده باشند!

بانو یادش نمی آید، خودش این عادت را داشته و او ازش یاد گرفته یا او این عادت را داشته و بانو از او یاد گرفته!


 

+ سال نو شد؛ وقتش شده که پوست بیندازی و از پیله ات، پروانه وار بیرون بیایی...

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...