حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

جیلیز... ویلیز

+ ۱۴۰۰/۳/۳۱ | ۱۹:۰۰ | آرا مش

جیلیز... ویلیز

صدای سیب زمینی های اندکی تر است، وقتی که به داخل روغن داغ سرازیر می شوند. کمی که گذشت، از آن صدای جیلیز و ویلیزِ تیز کاسته شده و سیب زمینی ها، ریز ریز شروع به سرخ شدن می کنند...

نه! صبر کن، مطمئناً قصدم نوشتن دستور تهیه سیب زمینی سرخ کرده نیست!

خواستم بگویم وقتی به داخل سختی، ناآرامی یا مشکلی جانکاه (روغن داغ) سرازیرمان می کنند، اولش جیلیز و ویلیز می کنیم و آه و ناله، شاید کمی هم سخت بگذرد ولی کمی که گذشت، دیگر از آن صدای تیز خبری نیست و با پوست کلفتیِ هرچه تمام تر، ریز ریز به سرخ شدنمان ادامه می دهیم!


+ سیب زمینی های خام و بدطعم، پخته می شوند، ترد و خوش طعم می شوند؛ تو نیز اینگونه ای! شک نکن ;))

اضافه بار ممنوع!

+ ۱۴۰۰/۳/۲۹ | ۱۱:۱۶ | آرا مش

در دلش خواسته ای دارد، با خیال پردازی هایش تا کجاها که پیش نرفته!

ولی وقتی او می گوید : "نمی شود بانو..."، خم به ابرو نمی آورد و شکلک های عشقولانه را به همراه لبخندی که بر لب دارد تحویلش می دهد...

کمی بعد قطره اشکی را از گوشه چشمانش پاک می کند ولی ذره ای در دل احساس ناخوشایند و غرغر کردن ندارد، چون می داند مردش را تحت فشار نگذاشته است، چون می داند خیال مردش آسوده است که همسرش هوایش را دارد و به خاطر خواسته ای ناچیز شرمنده اش نمی کند...


+ کوهی از مشکلات ریز و درشت بر روی دوش اوست، همان ها برایش بس، نکند من اضافه کنم بر این بار!

+ اینجا با یک کیلو اضافه بار هم جریمه می شوی!

مراوداتِ ادامه ندار!

+ ۱۴۰۰/۳/۲۷ | ۱۳:۴۸ | آرا مش

دیروز عصر با بچه ها رفتم بیرون، چقدر خوش گذشت بهشون...

اخیراً توی این بیرون رفتن ها، هربار با یکی از همسایه ها که اتفاقاً اونم بچه شو از اسارتِ چهاردیواری خونه رها کرده و اومده هواخوری، هرچند کوتاه هم کلام میشم.

دارم فکر میکنم چقدر این مراوداتِ کوتاهِ ادامه ندار! ولی دلچسب رو دوست دارم، و مدتهاست ازش دور بودم! قبلاً به واسطه رفت و آمدهای بیشتر، مراوداتِ ادامه ندار زیاد داشتم، من اینطور توصیفش میکنم که درواقع مراوداتی هستن که دست و پا گیر نیستن و مسئولیتِ سنگینی رو دوشت نیست بابتش! مثلِ اینه که توی گرما جلوی یه پنجره باز نشستی و یکهو غیرمنتظره یه نسیم خنک صورتتو نوازش کنه و کیفور بشی و بعد هم یکهو تموم بشه و اصلاً نمی دونی دوباره کِی و چقدر قراره ازش لذت ببری شاید بارها و شایدم هیچ وقت :))


+ از تجربه های دوست داشتنی من

به نام توست، نام من...

+ ۱۴۰۰/۳/۲۶ | ۱۷:۲۷ | آرا مش

دوستت دارم، کنارت هستم، دلسوز توام و زخم هایت را تاب نمی آورم...

من...

می آیم...

نگران نباش...

 

 

+ شعری و شوری وطنم، وقتی صدای تو، منم، باید که از تو بخوانم... ایرانِ من فقط ببخش صدایم گرفته است این بغض لعنتی نمی گذارد واژه ها را درست ادا کنم، من درد کشیده ام و برای تو همه دردهایم را تاب آورده ام...

حس دلپذیر اعتماد

+ ۱۴۰۰/۳/۲۶ | ۰۸:۳۷ | آرا مش

هیچ وقت نخواست که به اصطلاح سر توی گوشی همسرش ببره! یا بخواد تک تک مخاطبین ریز و درشتش رو بشناسه؛ یا اینکه مکالمات و پیام های همسرش رو توی فضاهای مجازی و پیام رسان ها چک کنه! حتی گاهی که همسر دستش بنده و گوشیش زنگ می خوره و یا صدای پیامش بلند میشه و همسر میگه تو جواب بده، ممکنه خیلیا توی شرایط مشابه از اینکه شاید اینطوری بتونن سر از کار همسرشون دربیارن، خوشحال باشن ولی اون با اکراه توی دلش میگه " آخه مگه با من کار دارن عزیزم که من بخوام جواب بدم؟! " و مدام به طرق مختلف از زیر این کار در میره! حتی وقتی جیب های لباس همسرش رو برای شستشو خالی میکنه بدون زیر و رو کردن محتویات، اونا رو روی میزِ کار همسرش میذاره و حتی نگاهی هم بهشون نمیندازه، واقعاً چه اهمیتی داره؟!

راجع به این موضوع که خوب فکر می کنه می بینه اصلاً بحث، بحثِ حریم خصوصی و احترام به این حریم و یا انتظارِ اینکه همسر هم باید در مورد گوشیِ او همین رفتارو در پیش بگیره (که اتفاقاً در پیش هم گرفته!)، نیست! بحث، سرِ اعتمادیه که یک شبه که نه، بلکه سال هاست آجر به آجر روی هم چیده شده و الحق که از همون خشت های اول، راست و درست روی هم قرار گرفتن و حالا هردو میتونن سال های متمادی به این دیوارِ مستحکم تکیه بزنن و توی سایه اش بنشینن و به اثر معماری کم نظیرشون نگاه کنن و لذت ببرن... 

بله، درسته او داره حس اعتماد خودش به همسرو می بینه، این حس وجود داره پس باید دیده بشه و چون حسیه که لذت بخشه و دوستش داره و باعث آرامشش میشه باید بهش بها داد، باید این حسو در آغوش کشید و بهش احترام گذاشت...


+ به باورِ من، وقتی اعتماد می کنی، اگر خودتو شناخته باشی باید در درجه اول به حس خودت اعتماد کنی و به وجود این حس احترام بذاری نه اینکه یه جوری و با یه ترفندی بخوای از این حست آتو بگیری و ثابت کنی به خودت که اشتباه کردی!

+ اگر هم چیز خاصی وجود داشته باشه خودبخود بهت ثابت میشه نگران نباش، لازم نیست جلو جلو کمر به قتل حس اعتمادت ببندی ;))

رفیق

+ ۱۴۰۰/۳/۲۵ | ۱۶:۰۰ | آرا مش

از گرد راه رسیده و نرسیده

به رویم لبخند بزنی

برایم دست تکان دهی

میزبان حرف های ناگفته در دل مانده ام شوی

بی منت مهر بورزی

خطایم را ببخشی و قضاوتم نکنی

اوقاتم با تو بدون حسرت سپری شود

و حتی لحظه ای رها شوم از این دنیای سردِ یخزده

چیز زیادی است، نه؟!

من تنها همین را از تو می خواهم، رفیق!

و دیگر هیچ...


+ شعر از من

همسفرِ یک سفرنامه (5)

+ ۱۴۰۰/۳/۱۹ | ۲۳:۵۳ | آرا مش

گزیده نوشتِ من از کتاب هیجان انگیز سفرنامه برادران امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی؛ این کتاب نسبتاً قطور است و من برای اینکه بتوانم در اینجا خلاصه و گزیده ای از آن را ثبت کنم، اجباراً بعضی از جزئیات و حواشی را ذکر نمی کنم؛ بهرحال امیدوارم هرکسی که اینجا با خواندن این خلاصه ها و گزیده های سفرنامه همراه من است، به قدر کفایت لذت ببرد و صدالبته همچون من برایش درس آموز باشد...

این قسمت : در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان

آنچه گذشت :

لینک قسمت های قبل : قسمت اول (دوران کودکی) اینجا - قسمت دوم (دوران نوجوانی) اینجا - قسمت سوم (دوران جوانی) اینجا - قسمت چهارم (نخستین گام برای سفر) اینجا - و قسمت پنجم (در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان) در ادامه مطلب👇

continue

گفتنی ها را باید گفت...

+ ۱۴۰۰/۳/۱۷ | ۱۷:۴۷ | آرا مش

بعضی کلمه ها و جمله ها هم هستند که گفته که نه خورده می شوند!

درست مثل بدطعم ترین چیزی که توان قورت دادنش را هم نداری و باید به جرعه آبی کار را یکسره کنی!

تلاش کن کلمه ها و جمله ها به زبانت بنشینند، گزیده، به موقع و به جا...

چه کسی گفته در کودکی زبان باز می کنیم؟! گاهی همان کودک ها بزرگسال می شوند و هنوز نمی دانند چگونه زبان بگشایند و از احوالات و احساسات خود بگویند!

شاید گاهی یا برای بعضی، گفتنش سخت باشد، اما مطمئن باش خوردنش فقط پاک کردن صورت مسئله است!

همین...

 

لحظه شمار آمدنت

+ ۱۴۰۰/۳/۱۳ | ۲۱:۲۹ | آرا مش

وقتی که نیستی ولی می دانم که می آیی...

لحظه ها را برای آمدنت، هرچقدر هم که زیاد باشند، می شمارم...

اینجور وقت ها فقط دلم برای بودنت تنگ است...

حتی اگر نگویم و نپرسی از کشدار بودن این لحظه ها...

 

اما امان از وقتی که نیستی ولی می دانم که نمی آیی...

و لحظه شماری ها برای آمدنت، هرچقدر هم که زیاد باشند، بی فایده است...

آن وقت دلم هم برای بودنت،

و هم برای لحظه شماری های آمدنت تنگ است...

حتی اگر نگویم و نپرسی از سخت گذشتن این لحظه ها...

 

من خوب بلدم به این لحظه شماری ها عادت کنم ولی ترک عادت مخواه...

 


+ خدایمان هم خوب می داند که نبودن هایت عاشق ترم می کند، مدام بهانه ای جور می کند تا از هم دور باشیم...

+ شاید نبودنت مثل شربت تلخی است که حال عاشقی مان را بهتر می کند، نمی دانم...

همسفرِ یک سفرنامه (4)

+ ۱۴۰۰/۳/۱۲ | ۱۷:۲۳ | آرا مش

گزیده نوشتِ من از سفرنامه برادران امیدوار (چقدر حالم را خوب می کند این خواندن ها و خلاصه نویسی ها، لحظه به لحظه اش پر از حیرت و شگفتی ست!)

این قسمت : نخستین گام برای سفر

آنچه گذشت :

لینک قسمت های قبل : قسمت اول (دوران کودکی) در اینجا - قسمت دوم (دوران نوجوانی) در اینجا - قسمت سوم (دوران جوانی) در اینجا - و قسمت چهارم (نخستین گام برای سفر) در ادامه مطلب👇

continue

آغوشی به بزرگی آسمان

+ ۱۴۰۰/۳/۵ | ۱۴:۱۴ | آرا مش

صدای رعد و برق می آید... گرومپ گرومپ...

گویی آسمان دارد دق دلی اش را خالی می کند و فریاد می کشد؛ بر سرِ کی، نمی دانم؟!

فقط می دانم کمی بعد وقتی که اشک هایش می بارد، حتی اگر جار نزند هم، در درون خودش پشیمان می شود از این همه داد و قال!!!

و وقتی نور بر چهره اش می تابد، رنگین کمان زیبایی منعکس می شود و تو تمام داد و قال چند لحظه پیشش را به دست نسیم خنکی که گونه ات را می نوازد، می سپاری و شمیم دل انگیز باران را استشمام می کنی...

آن وقت است که آغوش کوچکت برای تمام آسمان جا دارد و با دل و جان در آغوشش می کشی...


+ ببخشیم... بگذریم... فراموش کنیم...

همسفرِ یک سفرنامه (3)

+ ۱۴۰۰/۳/۵ | ۱۲:۵۳ | آرا مش

گزیده نوشتِ من از کتاب مهیج و حیرت انگیز سفرنامه برادران امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی؛

این قسمت : دوران جوانی

آنچه گذشت :

لینک قسمت های قبل : قسمت اول (دوران کودکی) در اینجا - قسمت دوم (دوران نوجوانی) در اینجا - و قسمت سوم (دوران جوانی) در ادامه مطلب👇

continue

همسفرِ یک سفرنامه (2)

+ ۱۴۰۰/۳/۱ | ۱۷:۴۹ | آرا مش

گزیده نوشتِ من از کتاب مهیج و حیرت انگیز سفرنامه برادران امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی؛

این قسمت : دوران نوجوانی

آنچه گذشت :

قسمت اول (دوران کودکی) در اینجا

و قسمت دوم (دوران نوجوانی) در ادامه مطلب👇 

continue
حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...