حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

چالش «با ساده‌ترین وسایل و در ساده‌ترین شرایط ولی حال‌خوب‌کن»

+ ۱۴۰۰/۷/۲۰ | ۱۴:۴۴ | آرا مش

یه چالشی شروع شده با این مضمون که از یه فضایی نه چندان لاکچری که حتی بدرد عکس گرفتن و منتشر کردن نمی‌خوره اما به شدت حالتونو خوب میکنه عکس بگیرید و توضیح بدید چرا اون فضا یا شیء یا هرچیزی که توی عکس هست، حالتونو خوب میکنه؟!

یه نگاه به اطرافم انداختم، چشمم افتاد به لب پنجره‌ی دلبر آشپزخونه‌ام و گلدونام...

راستش وقتی می‌بینم یکی از گلدونای دلبندم یه کوچولو تلاش کرده و داره رشد می‌کنه حال دلم هرطوری که باشه، عصبی، کلافه، خسته، اصلاً بگو مُرده اما با دیدن تلاشش، خوب میشه.

و حالا دو سه روزیه که نوبت به «بگونیای خالدار» رسیده، که خیلی دوستش دارم و رشد و جوونه‌هاش به شدت حالمو خوب می‌کنه...

چند وقت پیش دیدم یه مدتیه هیچ تغییری توش نمودار نشده، مدام زیر و رو و بالا و پایینش کردم، دیدم نه پژمرده و رو به زواله و نه تلاش ظاهری برای رشد برگ‌های بالاییش می‌کنه، گفتم لابد تو هم خودتو زدی به خواب!!!

بعد از چند روز وقتی یه جوونه‌ی کوچیک از کنار ساقه‌اش و نزدیک خاک خودنمایی کرد، فهمیدم که این بگونیا جون هروقت می‌خواد تغییر کنه، توی رشد و بزرگ شدن برگ‌های بالاییش وقفه بوجود میاد یعنی هروقت ببینم استپ کرده، نه به سمت پژمردگی میره و نه به سمت رشد، می‌فهمم که بزودی تغییری در راهه و من مدام توی دلم قربون‌صدقه‌اش میرم و تحسینش می‌کنم...

برای رشد، بزرگ شدن یا بهتر شدن گاهی توی زندگی وقفه لازمه؛ همیشه یه نفس جلو رفتن نتیجه‌بخش نیست و اتفاقاً گاهی نتیجه‌ی عکس میده...

منم می‌خوام یه بگونیای خالدار باشم :))

اینم عکسایی نه چندان قشنگ از یه موجود سبز کوچولوی خیلی قشنگ

چالشِ "صاحب این وبلاگ فوت کرده است!"

+ ۱۴۰۰/۴/۲۶ | ۱۷:۲۵ | آرا مش

این، یک چالش است که از اینجا شروع شده، شاید غمگین و ناراحت کننده باشد، ابداً نمی خواهم از غم بنویسم اما این هم جزئی از زندگی است که اتفاقاً فکر کردن به آن مهم و پر اهمیت است و از قضا شاید -که نه حتماً- حال زندگی مان را خوب می کند...

بهرحال پیشاپیش عذرخواهم، اگر مایل نیستید ادامه ندهید...

continue

اگر ... بودم

+ ۱۴۰۰/۴/۲۶ | ۱۲:۳۲ | آرا مش

اگر ماهی از سال بودم : مهر

اگر عدد بودم : 8

اگر درس بودم : آزمایشگاه شیمی

اگر کشور بودم : ایران عزیزم (با همه کمی و کاستی ها اما سربلند و خواستنی)

اگر شهر یا استان بودم : کربلا (اگر توفیق و لیاقت داشتم انتخاب می کردم که مدفن تو باشم)

اگر نوشیدنی بودم : شربت لیمو نعنا (موهیتو)

اگر درخت بودم : بید مجنون

اگر میوه بودم : طالبی - شلیل

اگر گل بودم : زنبق - اطلسی - لاله وحشی

اگر آب و هوا بودم : هوای مه آلود و خنک کوهستانِ جنگلی

اگر رنگ بودم : بنفش

اگر پرنده بودم : قو

اگر حیوان بودم : اسب

اگر صدا بودم : صدای آبشار - صدای خنده نوزاد - صدای بازار مسگرها :)

اگر فعل بودم : می توانم

اگر ساز بودم : نی

اگر سلاح بودم : قطعاً ترجیح می دادم وجود نداشته باشم تا اینکه سلاح باشم! اما اگر چاره ای نداشته باشم می خواهم جنگنده اف-5 شهید بابایی باشم!

اگر کتاب بودم : مثنوی معنوی

اگر قسمتی از خانه بودم : لب پنجره آشپزخانه (البته پنجره ای که ویوی ابدی داشته باشد! رو به کوهستان یا جنگل یا دریا)

اگر شغل بودم : مترجم - نقاش 

اگر شیء بودم : گلدان - دفتر خاطرات

اگر عطر (رایحه) بودم : عطر هل - عطر خاک باران خورده

اگر بخشی از طبیعت بودم : آبشار - ابر

اگر حس بودم : عشق

اگر غذا بودم : قیمه بادمجون - گراتن بادمجون (قطعاً بیشتر از همه با این قسمت به چالش کشیده شدم چون یه عالمه غذای دیگه هم بود!😏)

اگر شعر بودم : 

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت     

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم   

پرده برانداختی کار به اتمام رفت

ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت     

سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت

مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق     

خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت

عارف مجموع را در پس دیوار صبر     

طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی     

حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت

هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت     

آخر عمر از جهان چون برود خام رفت

ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان   

راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت

همت سعدی به عشق میل نکردی ولی   

می چو فرو شد به کام، عقل به ناکام رفت

"سعدی"

این هم آهنگِ همین شعر زیبا :

 

 

وقتی که سردار دلها آسمانی شد

+ ۱۳۹۹/۹/۲۰ | ۱۵:۱۱ | آرا مش

کمتر از یک ماه دیگر به سالروز آسمانی شدن سردار دلها باقی مانده...

بیایید خاطره ی بی قراری هایمان را به اشتراک بگذاریم؛

شما هم به این پویش دعوتید...

 

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...