دارم اتو می زنم تا یه سر و سامونی به لباس های اتو لازمِ داخل کمد بدم؛

داغ می کنه... صاف می کنه...

دارم فکر می کنم که رنجِ روزگار هم درست مثل یه اتو باهامون رفتار می کنه؛

داغمون می کنه و بعد چروک های روحمون رو صاف می کنه؛ حالا این روح، زیبا و شَکیل و قابل پوشیدن میشه...

اینطوری که بهش نگاه کنی برای هر رنجی نباید چیزی جز شکرگزاری بر لبت جاری بشه...

نکنه هیچ گلایه ای، شکایتی، غرغر کردنی در لحظه هات جاری بشه بانو! (که فقط خودت می دونی تاحالا چقدر جاری شده!)

خدایا برای همه چروک هایی که صاف کردی شکرت؛

من مطمئنم که اتوی رنج رو به اندازه پوست کلفتیِ اون روح، روش نگه می داری و اگه روحِ ظریف و نازکی باشه حواست بهش هست که بوی سوختگیش بلند نشه :)) 

سخته شکرگزاری زیر داغیِ اتو ولی بازم از ته قلبم فریاد میزنم "خدایا شکرت"