خلاصه سفرنامه برادارن عیسی و عبدالله امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی

این قسمت : سفر به مالزی

آنچه گذشت :

با اینکه هر قسمت از خلاصه هایی که از کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» می نویسم، در ادامه قسمت قبلی اتفاق افتاده است، اما هر کدامشان شگفتی و هیجان خاص خودش را دارد و قصه و درسی متفاوت درونش نهفته است؛ بنابراین اگر مثلاً در قسمت قبلی با من همراه نبوده باشید، قسمت فعلی برایتان نامفهوم و نامأنوس نبوده و خواندنش هم خالی از لطف نیست! 

تمامی قسمت های قبلی مربوط به گزیده نوشتِ من از سفرنامه مهیج برادران، عیسی و عبدالله امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی، در دسته بندی موضوعی وبلاگ در زیرموضوع «همسفرِ سفرنامه برادران امیدوار» موجود است، به خاطر اینکه تعداد قسمت های پیشین زیادتر شده است، در اینجا تنها لینک قسمت قبلی را می گذارم : 

قسمت یازدهم (به سوی خاور دور و عجایب کشور برمه) اینجا - و قسمت دوازدهم (سفر به مالزی) در ادامه مطلب👇

 

قسمت دوازدهم - سفر به مالزی :

 

تا کسی سودای جهانگردی در سر نداشته باشد و برای دیدن سرزمین های ناشناخته سر از پای نشناسد، نمی تواند آتش عشق عیسی و عبدالله امیدوار را برای دیدنی ها و شنیدنی های کره زمینی که در آن زندگی می کنیم، درک کند! در بن هر سنگ، در بیخ هر خس و خار، در کنار هر رود و دریا، در دامنه هر کوهستان و در درون هر جنگل تاریک و انبوه، رازی نهفته است که تنها دانش بشری می تواند پرده از روی آن بردارد... 

برادران امیدوار ابتدا وارد جزیره «پی نانگ» شدند؛ نام این جزیره از نام یک نوع بادام بسیار تلخ، سخت و بی خاصیت گرفته شده است که مردم هند و پاکستان، مقداری از آن را لای برگ «پان» می گذارند و مانند سقز می جوند!

- بعد از پیاده شدن از کشتی، به مدت 48 ساعت در جزیره پی نانگِ مالزی، در قرنطینه نگهداری شدند -

پی نانگ جزیره آراسته و زیبایی بود که عده ای سفیدپوست در آنجا مشغول کار بودند. روزی یک جوان انگلیسی که گویا قهرمان اتومبیلرانی بود، به همراه نامزدش، آنها را به دیدن یکی از معابد پیروان «کنفوسیوس» که معبد مار نامیده می شد و در میان درختان انبوهی، پنهان بود، برد. همین که وارد معبد شدند از دیدن مارهایی که یک الی سه متر طول داشتند و از اتاق ها و ستون های معبد آویزان بودند، خشکشان زد! البته این مارها اذیت و آزارشان به کسی نمی رسید و فقط در انتظار صدقات (گوشت یا تخم مرغی که زائرینِ معبد، تقدیمشان می کردند!) بسر می بردند و بس!

آنها با یک قایق مخصوص، جزیره پی نانگ را پشت سر گذاشته و به سرزمین اصلی مالزی، قدم نهادند اما برای رفتن به سنگاپور و عبور از جنگل های مرکزی این کشور، هنوز اطلاعات کافی در دست نداشتند و نمی دانستند که از این جاده ها و جنگل ها چگونه باید بگذرند؛ زیرا پس از جنگ جهانی دوم، مقدار زیادی اسلحه به دست مردم افتاده بود و آنان بنای یاغی گری و مخالفت با دولت را گذاشته بودند؛ آنها در پناه بوته های اطراف جاده پنهان می شدند و رهگذران بخصوص سفیدپوستان و نیروهای انتظامی را به رگبار گلوله می بستند!!

عیسی و عبدالله در نخستین شهری که سر راهشان بود با سلطان «کیدا» ملاقات کردند که پیرمرد فرتوت و کهنسالی بود که یک دستش به کلی لمس بود. او دو کلاه محلی به آنان هدیه کرد و توصیه کرد که پیش از عبور از جنگل های مرکزی خود را به قیافه مردان مالایی درآورند!

- ملاقات و صرف شام برادران امیدوار با سلطان شهر کوالالامپور؛ در آن دوران مالزی دارای 9 سلطان بود و ایشان ناظر بر فعالیت های آنها در کشور بود -

خوشبختانه بدون آنکه با حادثه ای روبرو شوند، به ایالت «ای پوه» وارد شدند و در آنجا با یک جوان انگلیسی مقیم مالزی ملاقات کردند و او، آنها را در بازدید از نقاط جالبِ آن ایالت، همراهی کرد. آنها به دیدن منابع طبیعی که نشان می داد این کشور، بسیار غنی و ثروتمند است، رفتند و در راه از چندین معدن سرب و قلع گذشتند؛ در این معادن به وسیله یک لوله که با سرعت خارق العاده ای آب از آن بیرون می جهید، زمین خاکی را دگرگون ساخته و سپس زنان کارگر، سرب و قلع را از گِل و شن جدا می کردند.

سپس اتومبیلشان از میان صدها کیلومتر درخت کائوچو گذشت؛ زنان مشغول جمع آوری شیره درختان در سطل ها بودند و آنها را به کارخانه می بردند تا پس از پخته شدن، تبدیل به لاستیک شود. در حقیقت پنجاه درصد از لاستیک های جهان محصول مالزی است و بدون این ماده گرانبها، اتومبیل های جهان متوقف خواهند ماند!

کمی بعد آنها ناگهان خود را در میان هزاران هزار هکتار درخت که به شکل نخل خرما بود، یافتند. این درخت، میوه ای به بار می آورد که روغن بسیار داشت و در صابون سازی به کار می رفت، البته صدها کاربرد مفید دیگر هم داشت. این مناظر که مانند پرده سینما از برابر دیدگانشان می گذشت، این بار آنان را وارد سرزمین آناناس کرد! در آنجا آناناس را با روش های نوین کشاورزی می کارند و از آن بهره برداری کاملی می کنند. اگر در ایران، ثروت های طبیعی در زیر زمین نهفته است، باید گفت که ثروت طبیعی و سودبخش در مالزی، بر روی زمین است که به صورت درخت خودنمایی می کند!

در میان همه شهر های این کشور، شهر «مالاکا» قدیمی ترین، زیباترین و دوست داشتنی ترین شهرها بود. در آنجا تجار عرب و سوداگران چینی با همدیگر برخورد کرده و بنای داد و ستد را گذاشتند. اگر امروز سیاحی به مالاکا برود از طرز معماری و ساختمان مساجد اسلامیِ آن دچار اشتباه خواهد شد زیرا مساجد در شهر مالاکا، قبه هایی چند طبقه دارد و بیشتر به معابد بوداییان شبیه است تا به مساجد اسلامی! و این نزدیکی در سبک معماری به دلیل ارتباط بازرگانان عرب و چینی بوده است.

برادران امیدوار چون می دانستند که سال نوی چینی ها نزدیک است، عجله داشتند که هرچه زودتر خود را به «سنگاپور» -که سه پنجم جمعیت آن را چینی ها تشکیل می دهند- برسانند. چینی ها عقاید و آداب بسیار جالبی دارند و عیسی و عبدالله هم از رسوم آنان فیض بسیار بردند! در ایام سال نو اگر جوان مجردی وارد خانه چینی ها شود، بدون تردید هدایای نقدی دریافت خواهد کرد؛ بنابراین آن دو نفر از اینکه مجرد بودند بسیار بر خویش می بالیدند!!

هنگامی که به شهر سنگاپور رسیدند با یک جوان دانشجو که بسیار مؤدب و مهربان بود، دوست شدند و او پیشنهاد کرد که آنها را به چند تن از بستگانش معرفی کند. او از خانواده ای ثروتمند و توانگر بود و آنان را از یک خانه به خانه ای دیگر می برد؛ بسیار از آنها تعریف می کرد و بلافاصله اضافه می کرد که این دو نفر مجردند! افراد خانواده هم هدایای نقدی را تقدیمشان می کردند. عیسی و عبدالله کم کم پی بردند که بودجه نقدی شان سر به فلک می زند تا حدی که می توانند در شهر سنگاپور یک بانک ملی کوچک دایر کنند!!!

لازم به ذکر است که کلیه امور اقتصادی شهر سنگاپور در دست باکفایت چینی هاست؛ آنان برای جمع آوری پول و اندوختن سرمایه و صرفه جویی، زرنگی عجیبی بکار می برند. بیشترِ آنان خانه ندارند و در پستوی مغازه می خوابند و همه هوش و حواس خود را متوجه جمع آوری پول می کنند. 

 

ادامه دارد...

 


 + اینها فقط خلاصه ای است از آنچه هم اکنون در کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» می خوانم؛ تمام تلاشم این است که برداشت های شخصی ام از محتوای کتاب را منعکس نکنم.

+ عکس ها توسط من از تصاویر داخل خود کتاب گرفته شده است.