بعضی چیزها عجب بویی دارند، وقتی رایحه‌اش جای جای خانه‌ات را پر می‌کند، سرمست و خوشحال می‌شوی از این بوی عجیب و مدام می‌خواهی نفس بکشی و حتی ثانیه‌های بازدم‌ات را از دست ندهی!

بوی لبوهای ارغوانی درحال پخت برایم این حس را تداعی می‌کند؛ برایم عجیب است که خوردنش مثل بو کشیدنِ رایحه‌اش اینقدر برایم لذت‌بخش نیست!!

وقتی دارند قل‌قل می‌کنند و می‌پزند، بوی زندگی و بوی پاییز و زمستانی دلچسب را که سرمایش برایم همیشه دوست‌داشتنی بوده و هست، یادآور می‌شود...

لبوها می‌پزند و من دارم سبزی‌های خرد شده‌ی کوکو را بهم می‌زنم، مشامم گاهی از بوی لبو و گاهی از سبزی‌های خوش‌عطر کوکو پر و خالی می‌شود... و من فقط شکر می‌گویم و بس...

آفتاب از پنجره‌ی آشپزخانه سلامم می‌دهد؛ پنجره را می‌گشایم و دست سرمای دلچسب پاییزی را می‌‌گیرم و می‌کشمَش داخل؛ ناگهان عطر خوش آش همسایه توی آشپزخانه‌ام بی‌اجازه سرک می‌کشد و در همان لحظه فکر می‌کنم بساط آش جو و شلغم را برای شب براه بیاندازم و خیلی زود این کار را هم انجام می‌دهم...

خانه آنطور که دلم می‌خواهد مرتب نیست اما خوب است و به خودم یادآوری می‌کنم همه‌چیز نباید کامل و بی‌نقص باشد درست مثل خودم!

کلاس آنلاین بزرگتره به پایان رسیده و کوچکتره صبورانه منتظر او مانده تا هم‌بازیِ بازی‌های او شود و حالا با بادکنکی که تا دیشب پر باد بود و صبح آنقدر بی‌باد شده بود که به گلوله‌ی توپی شبیه شده! وسط پذیرایی تنیس بازی می‌کنند؛ صدای ماشین ظرفشور لابلای خنده و داد و قال بچه‌ها گم شده...

او در اتاقش در لپ‌تاپش سیر می‌کند و گهگاه به لبخندی و خوردنی‌ای پذیرایی‌اش می‌کنم؛ هرچند دوست دارم گهگاه بیرون برود و دوباره ثانیه‌شمارِ آمدنش باشم اما غر نمی‌زنم و همین که با بودنش در خانه به چالش نمی‌افتیم شکر می‌گویم!

می‌بینی آرامش هنوز هیچ‌چیزی عوض نشده، هنوز مشکلات و گرفتاری‌هایت استوار و پابرجایند، هنوز ابهام پیشِ چشمت را تار کرده و هراس داری حتی از فکر به آن، هنوز نمی‌دانی چه در انتظار توست اما به زندگی‌ات جور دیگری نگاه می‌کنی و لذت می‌بری... 

تو بلدی فقط گاهی می‌خواهی فراموش کنی!!!

فراموش می‌کنی که یکی همیشه نگاهش به توست و هوایت را دارد و به تو صبورانه تاب آوردن را آموخته، پس دَرسَت را دُرست پس بده!!