طوفانی میاد و‌ میره و بعد از رفتنش، وقتی همه‌چیز دوباره به حالت عادی برگشت، طبیعیه که اون وسط مسطا بعضی چیزها نتونه دوباره به حالت عادی برگرده...

مخصوصاً اگه این طوفان درست وقتی سر برسه که از قبلش کلی برنامه‌ی ریز و درشت برای حال بهتر خودت و عزیزانت کنار هم ردیف کرده باشی؛ یکهو سر می‌رسه و همه‌‌ی اون برنامه‌ها و حس و حال خوب موقع چیدنشون رو می‌زنه پودر می‌کنه!!

وقتی طوفان تموم شد و به خودت اومدی، طبیعی‌ترین حالتش اینه که خستگی و ناامیدی سرریزت کنه از حس‌های بد...

ولی می‌بینی حتی طبیعی‌ترین حالت ممکن هم بازم به شکلی کاملاً طبیعی، از حس و حالای تو دوره! نمی‌دونم می‌تونم منظورم رو برسونم یا نه؟!!

فقط بدیش اینه که شاید فقط تو باشی که اینطوری تونستی از پس یه طوفان، بیرون بیای... اطرافت رو که می‌بینی کسانی از عزیزانت هستن که شاید براشون زمان‌ ببره تا به حالت عادی برگردن، اونا همون طبیعی‌ترین حالت ممکن رو که از حس و حال تو دور بود، دارن می‌گذرونن...

تیمارکردنشون و انتظار برای دوباره روبراه‌شدنشون میشه مرحله‌ی بعدی این بازی برای تو... 

سال نوی ما هم اینطور شروع شد، با طوفانی از راه رسیده و پودرشدن همه‌ی برنامه‌های ریز و درشتمون برای سال جدید و ماه رمضون!! 

اما خوب که فکر می‌کنم می‌بینم بد هم نیست، این هم بره به دفترچه‌ی خاطرات بپیونده، با حالی خوب، با احوالی نیکو، با اطمینان از رشدی که همراهش بود، با امیدی روزافزون...🍀