قبل از کرونا یادمه حتی توی بدترین و جدی ترین آلودگی های هوا هم روم نمی شد ماسک بزنم؛ شاید به این خاطر بود که احساس می کردم بقیه یه جوری نگاهم می کنن انگار که بیماری واگیری دارم؛ 

نمی دونم... شاید قبلاً خودم هم به آدمای ماسک بر چهره یه جور دیگه ای نگاه می کردم!! چقدر بد واقعاً...

حالا باید، آینده ی بدون ماسکِ دست و پا گیر رو فقط توی خیالاتم تصور کنم و امید بدم به خودم که بالاخره اون روز هم می رسه...


+ شاید قبلا تصورش سخت بود که فرهنگ ها به این راحتی تغییر کنند ولی الان به چشم برهم زدنی این اتفاق میفته.

 

بعد نوشت : توی یکی از کامنتا به امنیت روان ناشی از زدن ماسک اشاره شد ( منظورم برای بانوانه) خواستم بگم چرا گاهی باید شرایط به ما اون چیزی رو که برامون آرامش بیشتری به همراه داره، یادآوری کنه؛ چرا خودمون زودتر نمی فهمیم؟! خداروشکر کرونا بهمون فهموند این ماسکی که بیشتر از نیمی از صورتمون رو پوشونده، مارو نه فقط از کرونا و بیماری همه گیر بلکه از نگاه های ناپاک پوشونده و به فطرتمون نزدیک تر شدیم؛ شاید اشاره ای باشه به همون خود واقعی که توی پست قبل حرفشو زدم...