حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

فرهنگ و کرونا

+ ۱۳۹۹/۱۰/۹ | ۱۳:۰۵ | آرا مش

قبل از کرونا یادمه حتی توی بدترین و جدی ترین آلودگی های هوا هم روم نمی شد ماسک بزنم؛ شاید به این خاطر بود که احساس می کردم بقیه یه جوری نگاهم می کنن انگار که بیماری واگیری دارم؛ 

نمی دونم... شاید قبلاً خودم هم به آدمای ماسک بر چهره یه جور دیگه ای نگاه می کردم!! چقدر بد واقعاً...

حالا باید، آینده ی بدون ماسکِ دست و پا گیر رو فقط توی خیالاتم تصور کنم و امید بدم به خودم که بالاخره اون روز هم می رسه...


+ شاید قبلا تصورش سخت بود که فرهنگ ها به این راحتی تغییر کنند ولی الان به چشم برهم زدنی این اتفاق میفته.

 

بعد نوشت : توی یکی از کامنتا به امنیت روان ناشی از زدن ماسک اشاره شد ( منظورم برای بانوانه) خواستم بگم چرا گاهی باید شرایط به ما اون چیزی رو که برامون آرامش بیشتری به همراه داره، یادآوری کنه؛ چرا خودمون زودتر نمی فهمیم؟! خداروشکر کرونا بهمون فهموند این ماسکی که بیشتر از نیمی از صورتمون رو پوشونده، مارو نه فقط از کرونا و بیماری همه گیر بلکه از نگاه های ناپاک پوشونده و به فطرتمون نزدیک تر شدیم؛ شاید اشاره ای باشه به همون خود واقعی که توی پست قبل حرفشو زدم...

کرونا به من چه عطا میکند؟!

+ ۱۳۹۹/۹/۲۴ | ۱۵:۵۶ | آرا مش

آموزگار 24 ساعته، مبتکر بازی های خانگی و خانوادگی، فیلم بردار، تدوینگر، کارگردان، مربی ورزش و...

و گاهی حتی نقش دستگاه فتوکپی!!!

اینها گوشه ای از نقش های این روزهای مادرانِ بچه های مدرسه ای ست!

و البته شما همه ی اینها را به نقش های قبلی شان و نقش هایی که کرونا به اجبار از بابت سختگیری راجع به شست و شو و ضدعفونی کردن ها، تحمیل کرده است، اضافه بفرمایید!


+ درسته که کرونا بسیاری از نعمت ها را از من میگیرد ولی من در ذهنم مدام دنبال چیزهایی میگردم که کرونا به من عطا میکند...

+ کرونا به من گوشزد میکند که توانایی های من بیشتر از اینهاست؛ کرونا مرا بیش از پیش به خودم میشناساند...

خلوتگه کرونایی عاری از ملاحظات دست و پا گیر

+ ۱۳۹۹/۱/۱۳ | ۲۳:۵۰ | آرا مش

از مزایای این روزهای کرونایی و در خانه ماندن های اجباریمان...

همین بس که جای شیشه ی سیرترشی از آن تهِ تهِ یخچال به همین جِلومِلوها منتقل شده و دربِ مبارکش مدام باز و بسته شده و میزانِ محتویاتش هر روز کم و کمتر می شود!!! 

پیش تر، بنا بر ملاحظات اجتماعی شاید یحتمل چند ماهی یکبار یادمان می افتاد که چنین شیشه ای با محتویاتِ خوش رنگ و خوش مزه اش تهِ یخچالمان جاخوش کرده است!!!

امّا حالا سیرترشی در این روزهای خلوتِ زندگیمان انگار جای خودش را خوب باز کرده...

حیف نیست جای این زیبای خوش مزه ی دوست داشتنی تهِ تهِ یخچالت باشد؟!

 

+ در خلوتگه زندگیِ این روزها، بگرد و پیدا کن فراموش شده های بسیاری را که بنا بر ملاحظاتی دست و پاگیر، و یا شاید بخاطر بهانه هایی بیهوده، تهِ تهِ ذهنت جاسازی کرده ای و کم کم از قلم افتاده...

شاید قول و قرارهایی معنوی بین خودت و خدا، شاید عاداتی نیکو، شاید رفتارهایی بجا و تحسین برانگیز و...

 

                                                     

دغدغه های غیر کرونایی

+ ۱۳۹۹/۱/۴ | ۲۳:۵۱ | آرا مش

گاهی که ذهنش درگیر مشکلات و گرفتاری های ریز و درشت زندگیش میشه، زیرلب میگه خوش به حال اونهایی که توی این روزها بجز نگرانی های از جنس کرونا و رعایت نکات بهداشتی و وسواسی شدن نسبت به زمین و زمان،  دغدغه و موضوع دیگه ای برای فکر کردن بهش، ندارن!!!

دوست نداره اینطوری فکر کنه و گاهی از خودش بخاطر این طرز تفکر، متعجب میشه ولی انگار به نظرش، دغدغه ی کرونا نسبت به شرایط خودش، قابل تحمل تره...

مثل نگاه زندانیِ انفرادی به بندِ عمومی!!! حالا یکی نیست بگه زندان، زندانه دیگه؛ اصلا شاید یکی توی بند عمومی شرایط تو رو توی زندانِ انفرادی آرزو کنه!!! بالاخره هرکسی از دید خودش به شرایط زندگی نگاه میکنه دیگه... 

کاش یادش نره که شرایط و داشته های زندگیش آرزو و نداشته های یه زندگیِ دیگه ست و بالطبع مشکلات و گرفتاری هایی که باهاشون درگیره نسبت به مشکلات بقیه هیچه و خیلی ها آرزو دارن مشکلات اونو داشته باشن...

کاش اصلا مشکلات اینقدر درهم پیچیده نمیشد که بخواد اینطوری فکر کنه...

 

+ خدایا مشکلات، گرفتاری ها، بیماری ها، گره های کور و کلاً حالِ بد هرکسی رو که این روزها به نحوی گرفتاره، به لطف و رحمت بی حد خودت برطرف کن...

 

 

توفیقات اجباری قرنطینه امن خانه!!!

+ ۱۳۹۸/۱۲/۲۳ | ۱۹:۴۱ | آرا مش

از معایب قرنطینه ی خانگیِ این روزهایمان به دلیل شیوع ویروس ناخوشایند کرونا حرف ها بسیار است؛

شاید این روزهای پایانی سال به خاطر خاص بودنِ همیشگی شان...

به خاطر تیک تاکِ شمارش معکوسِ انتظار برای رسیدنِ بهار و نو شدن که همیشه انتظار شیرینی بوده و هست و خواهد بود...

به خاطر اینکه از ماه ها قبل کلی نقشه برای این بدو بدو های آخر سالی کشیده بودیم و همه به یکباره نقش بر آب شدند...

به خاطر از دست دادنِ نعمت هایی که براحتی و بدون دغدغه داشتیمشان و قدر نمی دانستیم...

شاید به خاطر اینها و خیلی چیزهای دیگر این روزها برایمان کشـــــــدار شده و انگار تمامی ندارند...

اما؛ بوی بهار و جوانه زدن شکوفه ها و آوای خوش چکاوکان را حتی اگر پشت درهای بسته ی خانه ات و کنار پنجره ی اتاقت نمی توانی ببینی و بشنوی، حتما می توانی مجسم شان کنی...

آری تهِ تهِ همه ی اتفاقات و وقایع تلخ و ناگوار حتما می توانی زیبایی هایی منحصر به فرد را کشف کنی و از داشتنشان شاکر باشی...

همین که بیشتر با اعضای خانواده ات وقت می گذرانی، همین که بار تعطیلیِ مدارس را حالا بیشتر روی دوش خودت احساس میکنی و باید برای آموزش فرزندت روش هایی خلاقانه ابداع کنی و معلم همه فن حریفش باشی و او باتو غرق در لذت باشد، همین که به دنبال بازی های خانوادگی هستی تا جمع خانواده از کنار هم بودن هایشان شاد باشند، همین که دلت را به بهار میسپاری و با اینکه عید امسال شاید متفاوت ترین عید سالهای زندگیت باشد ولی از خانه تکانی ها عقب نماندی و شور و شوقی تهِ تهِ دلت را قلقلک می دهد و به تو نوید روزهایی بهتر و شیرین تر را می دهند؛ قدر این توفیقات اجباری را بدان...

غصه ها می خواهند در دلِ نازکت تلنباری از اندوه ها و افسوس ها و حسرت ها بسازند و کوهی شوند با قله هایی دست نیافتنی! تا نگذارند سرشار شوی از حس خوب زندگی...

نگذار غصه ها در این نبرد پیروز میدان باشند!

پس سرشار شو از احساس های خوب حتی در بدترین شرایط، در تلخ ترین خبرها و در ناامیدانه ترین لحظات که کلید گذر از سختی ها شاید همین کورسوی امیدی باشد که در دلت روشن است...

به امید روزهای بهتر برای همه...

 

+ خدای روزهای سخت و ناامیدی همان خدای روزهای خوشی و امیدواری است؛ این خدا همان خداست... این ماییم که رنگ عوض می کنیم!

 

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...