- اشک نریز، دارم نگرانت میشم آرامش...

- اصلاً دلیلش رو نمی‌دونم... بذار بریزم، تموم شه، خالی شه...

- اما من که می‌دونم... ولی تو آدمی نبودی که ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه کنی، این چندوقت اما داری زیرزیرکی اینکارو می‌کنی و حواست نیست چه‌جوری داره از درون می‌خورتت!...اما آدمی دیگه؛ گاهی هم اینجوری میشه، درست برخلاف اعتقادات و باورهات، درسی که بلدیش و از حفظی اما توی امتحان گند می‌زنی...

- گاهی انگار دست خودم نبوده، مشکلات بدجوری یقه‌مونو چسبیدن... ولی واقعاً چه زشته کارم!! 

- اما خودتم خوب می‌دونی که دست خودته... قلباً می‌دونی که توی زندگیت چیزایی داری که خیلی‌ها از خداشونه حتی خوابش رو ببینن، می‌فهمی؟! خوابش!! دستت رو بند اونا کن و لیوانت رو تا هرجا که پره سر بکش حتی اگه یه قطره تهش مونده، همون یه قطره رو ببین و بنوش و سیراب شو... بیخیالِ قسمت خالی شو و بخند :))


آشنایی زنگ زده، داره محصولات ریز و درشت آرایشی و بهداشتی رو برام لیست می‌کنه و از فواید و مزایاشون گوشم رو پر می‌کنه... با جملات «اوهوم»، «درسته»، «عههه چه خوب»، «عکساشو برام بفرست خبرت می‌کنم» سر و ته مکالمه رو هم میارم و همزمان که به چهره‌ام توی آینه خیره شدم با خودم فکر می‌کنم که بهش بگم تا وقتی روحم رو جلا نبخشم، صد مدل فیس‌واش و مرطوب‌کننده و تونیک و آبرسان و شامپو و ماسک و چه و چه هم مصرف کنم این جسم، جلای واقعی نداره... مکالمه که تموم میشه او میاد و یادآوری می‌کنه قراری رو که دو سه روزی میشه برای جلای روحمون بین خودمون گذاشتیم و لبخندم همزمان به چهره‌ی درون آینه و او، کادوپیچ تحویل داده میشه :))


عکاسی و فیلم‌برداری و کارگردانی و تدوینگری برای ساخت کلیپ‌های رنگ به رنگِ آزمایش‌ها و تحقیقات، عمل کردن بعنوان دستگاه فتوکپی (برای نوشتن آن دسته از کاربرگ‌هایی که پرینتر محترممان، سیاه می‌اندازد)، توضیح پاره‌ای از سوالات با ادا و اصول و گاهی با بی‌حوصلگی و تمام شدن صبرم (با عرض شرمندگی!)... همه‌ی اینها را به کارهایی که بطور دلی برای کمک به معلم و پیشبرد کلاس، داوطلبانه انجام می‌دهم، اضافه کنید! تازه اینها بخشی از گرفتاری‌های این روزهای من است ولی من این روزها، این مشغله‌ها و این گرفتاری‌ها را دوست دارم :))