توی تاکسی نشسته بودم و سرم رو به شیشه تکیه داده بودم؛ هوا داغ بود و کولرِ ماشین جوابگو نبود و فقط داشت خودشو خسته می‌کرد؛ رادیو یکی درمیون اخبار می‌گفت و آهنگ پخش می‌کرد؛ من اما غرق تو افکار خودم و فکر به دویدن‌های لذت‌بخشِ این روزهام برای جانموندن از گذر سریع زندگی بودم...

طبق عادت همیشگیِ ازخونه‌بیرون‌زدن، شروع کردم به خوندنِ آیت‌الکرسی زیرلب، که چیزی اون بیرون توجهم رو جلب کرد...

از کنارش رد شدیم، سرمو چرخوندم، نگاهم قفل شد، سییییییر نگاش کردم، دلم همونجا موند...

می‌دونستم داره میاد؛ تقویم رو چک کرده بودم؛ حتی برای اومدنش قرارِ یه چله رو برای خودم گذاشته بودم که ان‌شاءالله بی‌حرفِ‌پیش بهش عمل کنم؛ ولی دیدنِ برپاییِ سوروساتش، اینطوری کنج یه خیابون یه لحظه دلمو لرزوند؛ انگار یه چیزی یا کسی که حسابی توی دلت برای اومدنش هیجان داری و داری خودتو آماده‌ی حضورش می‌کنی یه لحظه جایی که انتظارش رو نداری خودشو بهت نشون بده؛ نمی‌دونم احساسم رو چطور باید بیان کنم ولی همه‌ی احساسم این بود...

همون لحظه دستم رفت سمت سینه... عرض ارادتی و سلامی... بغضی که ناخونده میاد گوشه‌ی قلبت رو پر می‌کنه و اشکی که چشمات رو تر...

پارچه‌های مشکیِ هیئت توی باد تکون می‌خورن و پرچم‌های دوخته‌شده یادت میندازن اینجا باید به کی سلام بدی...

دلم رفت و وقتی نزدیک‌شدنش اینجوری دوباره بهم یادآوری شد، توی دلم ذوق کردم...

چون ته ته ته همه‌ی این غم‌ها، اندوه‌ها، روضه‌ها، اشک‌ها توی این موسمِ بیداری و عشق و جنون یه «حال خوب» در انتظارمه؛ همون حال خوبی که هیچ‌کدوم از کتاب‌های روانشناسی و مشاورها و مدیتیشن‌ها و زندگی‌درلحظه‌ها حتی نمی‌تونن مشابهی براش بیارن...

چون یه «حال خوبِ» موندگار و همیشگیه...

چون دلم رو قرص می‌کنه که هستن و تنهام نمی‌ذارن و زیر پرچم بزررررگشون برای منِ حقیر و کوچیک و ناچیز، یه جا پیدا میشه...

چون  دست خالی میرم پیششون ولی توی مرامشون نیست که دست رد به سینه‌ام بزنن و پر میشم از همه‌ی اون انرژی‌های مثبتی که دیگران به خیال باطلشون توی چیزهای واهی و فانیِ این دنیایی دنبالش می‌گردن...

آقا جانم تو وصل به بی‌نهایتی؛ دستم رو بگیر و به بی‌نهایت وصلم کن...

گاهی با خودم فکر می‌کنم به همه‌ی اون آدمایی که تو رو ندارن، موسم محرم رو نمی‌فهمنش، موسم شب‌های قدر خودشون رو به خواب می‌زنن؛ بعد با خودم میگم پس این آدما دقیقاً چی دارن؟! دلشون به چی قرصه؟! به چی تکیه کردن؟! 

آقا جانم دست همشون رو بگیر و زیر پرچم خودت بیار...