«الغارات»

 

این‌بار کتاب «الغارات» برای مرحله‌ی چهارم پویش کتابخوانی انتخاب شد. راستش از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون؟! پیشنهاد اولیه‌اش رو من به خانوم دزیره داده بودم، اینو نگفتم که خدای‌نکرده پز بدم یا منتی سر کسی باشه، نه! اینو صادقانه گفتم چون می‌خوام دنبالش چیزای دیگه‌ای رو صادقانه بگم شاید حتی یک نفر که مثل منه خودش رو از خوندنش محروم نکنه! 

زمانِ انتخابِ کتاب برای مرحله‌ی چهارم توی بحبوحه‌ی عید غدیر بودیم؛ من اسم این کتاب رو زیاد از اطراف شنیده بودم؛ مخصوصاً وقتی متوجه شدم حاج قاسم عزیزمون خوندنش رو توصیه کردن و همینطور با خوندنِ نظر حاج آقای پناهیان راجع به این کتاب، بدجوری به دلم افتاده بود که برم سمتش و بخونمش... 

خودِ جمله‌ی «سال‌های روایت‌نشده از حکومت امیرالمؤمنین (ع)» روی جلد کتاب هم به اندازه‌ی کافی ترغیب‌کننده بود اما حقیقتش درعین‌حال یه ترس و تردیدی هم ته دلم داشتم بابت خوندن و نصفه‌رها‌کردنش به خاطر شاید ثقیل و سنگین بودنِ متن! شاید اینجا کمی سطحی‌نگر بنظر برسم و قضاوت بشم! ولی احساسم صادقانه همین بوده؛ خب من هیچ شناختی از متنش نداشتم و متأسفانه یا خوشبختانه لحن و بیانِ متن و شیوه‌ی قلم نویسنده‌ی کتاب‌ بسیار برای من جاذبه و دافعه ایجاد می‌کنه و توی این زمینه مشکل‌پسندم! من فقط نظرات و دیدگاه‌ها راجع بهش رو خونده بودم که همون‌ها هم بسیار منو ترغیب به خوندنش می‌کرد...

بعد دیدم بهترین شرایط برای من گنجوندنِ این کتاب توی پویش کتابخوانیه؛ چون با این پویش، منِ علاقمند به کتاب ولی درعین‌حال بهانه‌تراش برای نخوندنش!!! مجبور میشم به خاطر الزامی که توی وجودم برای همراهیِ این گروهِ خودمونیِ بیانی هست، هرطور شده افتان‌وخیزان و گاهی حتی به‌سختی خودم رو به قافله برسونم! و این سری به خاطر مشغله‌ی زیادی که داشتم یه جورایی همراهی واقعاً برام سخت و گاهی نشدنی بنظر می‌رسید ولی بالاخره شد آنچه باید می‌شد! اما از اون طرف هم اینکه خودم رو مجبور می‌کنم حتی به‌سختی با گروه همراه باشم بسیار برام لذت‌بخش و راضی‌کننده است. 

خلاصه، امید داشتم که هم‌قطارهام توی پویش هم نظرشون برای انتخاب این کتاب مساعد باشه و به‌زورِ همراهی با پویش هم که شده این کتاب رو بخونم و در نهایت خیلی برام خوشحال‌کننده بود که توی نظرسنجیِ مرحله‌ی چهارم پویش رأی آورد :) 

منم با خوف و رجاء و سلام و صلوات برای اینکه نثرش خیلی پیچیده و سخت و خشک و به صورت گزارش‌دهی نباشه و اینکه مبادا من رو از ادامه‌ی همراهی با قافله‌ی پویشیان :) بازداره، کتاب رو شروع کردم...

و چه کتابی...

و چه کتابی...

و چه کتابی...

 

این پیش‌گفتار رو نوشتم که بگم درسته که اسمش یکم سنگین به نظر میاد و حس می‌کنی شاید جذبت نکنه، منم همین حس رو داشتم ولی بسیار بسیار دلنشین و تأثیرگذاره و شاید خوندنش یه‌جورایی لازم هم باشه؛ چون اون آگاهیِ سطحی‌ای رو که اغلب‌مون از زمانه‌ی امام علی (ع) داریم، به میزان زیادی بیشتر می‌کنه...

اتفاقاً متنش خیلی هم پیچیده و سخت و اصلاً دور از فهمِ عموم مردم نیست و وقایع رو خیلی عینی و ملموس بازگو کرده؛ انگار داری یه داستان تاریخی پر از عبرت می‌خونی، یه داستانِ پر سوز و گداز و دلخراش، یه مقتلِ به تمام معنا که برای من پر بود از درس‌هایی قابل تعمیم به زمانه‌ی امامانِ دیگه‌مون و از همه مهم‌تر زمانِ حاضرِ خودمون! بسیار پیش اومد برام که حس کنم دارم کلمات و جملات امام حسین (ع) رو این‌بار از زبانِ پدرشون توی زمانه‌ی خودشون می‌خونم و این خیلی برام تأثیرگذار بود مخصوصاً این آخرها با شروع محرم و حال و هوای حسینی...

در صفحه به صفحه و خط به خطی که گاهی با تعجب، حیرت، افسوس و یا شاید هم ترس از وجود خودم می‌خوندم، بیشتر از این خجالت می‌کشیدم که «چقدر درباره‌ی امامم نمی‌دونســـــــــــــتم...» 

بیشترین چیزی که توی این کتاب توجهم رو جلب کرد، تنهابودن و شنیده‌نشدنِ صدای امیرالمؤمنین علی (ع) توسط مردمِ زمانشون بوده که با بی‌اعتناییِ تمام نسبت به امامشون ایشون رو توی شرایط حساس تنها می‌گذاشتن؛ از اون‌طرف هم معاویه با غارت‌ها و تجاوزها و شبیخون‌های مکرر به مناطق تحت قلمرو حکومت امیرالمؤمنین (ع) باعث تضعیف حکومت ایشون می‌‌شد و با خوندن و آگاه‌شدن نسبت به چیزهایی که نمی‌دونستم و نخونده بودم، دلم به درد میومد...

خلاصه که پیشنهاد می‌کنم از دستش ندید :)


+ بخوانیم از دیگر هم‌قطارهایم در این پویش (اینجا)