تا قبل از این نادیده گرفتنِ خواب شیرین صبحگاهی شاید کمی سخت می نمود و برخلاف میل باطنی روزش را حدود ساعت 8-9 صبح آغاز می کرد؛ با اینکه همیشه خودش را سرزنش می کرد که باید زودتر بیدار شوی و به کارهایت برسی ولی نمیشد که نمیشد!

ولی حالا با شروع فصل پاییز انگار زندگی اش رنگ و بوی نظم به خود گرفته و هر روزش را ساعت 6 بدون خستگی و خواب آلودگی و بدون ترجیح دادنِ خواب صبحگاهی آغاز می کند...

چون مسئولیت هایی بر گردن دارد که نمی تواند از زیر بارشان شانه خالی کند.

حالا به خوبی می فهمد که زمان برایش برکت دارد و به راحتی به همه ی کارهایش می رسد.

عجیب است که با یکی دو ساعت زودتر روز را شروع کردن اینهمه زمان برای خودش می خرد و پا به پای برنامه ریزی هایش راه می آید.

به امید ثبات قدم...