دوستت دارم، کنارت هستم، دلسوز توام و زخم هایت را تاب نمی آورم...
من...
می آیم...
نگران نباش...
+ شعری و شوری وطنم، وقتی صدای تو، منم، باید که از تو بخوانم... ایرانِ من فقط ببخش صدایم گرفته است این بغض لعنتی نمی گذارد واژه ها را درست ادا کنم، من درد کشیده ام و برای تو همه دردهایم را تاب آورده ام...
درددلنوشت
::
نوشته شده در چهارشنبه, ۰۰/۳/۲۶، ۱۷:۲۷
توسط آرا مش
* اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش میکنند و ماندگار میشوند... * نقشی به جای میماند از این قلم، باشد به یادگار... * گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادیام، اما زندگی را زندگی میکنم؛ اینجا پر است از تجربههای زندگیکردنم... * روزگاری قلم به دست گرفتم و داستانهایی خیالی با الهام از واقعیت اینجا ثبت کردم که برای جلوگیری از کپیبرداریهای بدون اجازه، رمزدار شدند؛ اگر دوست دارید این داستانها را بخوانید، رمزشان تقدیم میشود...