1. دلا ز معرکۀ محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
تو راست معجزه در کف، ز ساحران مَهَراس
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار
حذر ز غرش طوفان مکن، ز جا مگریز*
2. حتی «نه»هایی که در برابر پیشنهاداتم میاری، برام دلنشین و کاملاً قابلقبولند. پشت هر «نه»ای که میگی کلی استدلال و منطق نشسته که به چشمِ احساسات من نیومده و نمیاد! بیشتر از این هم از یه «تکیهگاه» انتظاری نیست، آقای یار! البته گاهی هم شده که در برابر مخالفتهات، سعی کنم با توجیه و دلیل و برهان راضیت کنم ولی از حق نگذریم، گاهی مخالفتهات بدجوری به دلم میشینه! :)
3. تازگیها بهخاطر یه مسئله و دعوایی بین مهنام و مهیاد، آقای یار یه محدودیتهایی مربوط به بازیهای کامپیوتری موردعلاقهشون اِعمال کرد و قوانین جدیدی هم وضع کرد! حالا مجبورن به اَشکال دیگهای اوقات فراغتشون رو بگذرونن و کمی بیشتر تعامل درست با همدیگه رو یاد بگیرن :) اون قوانینِ وضعشده هم باعث شده که بهجای اینکه «بخورن و بخوابن و من پشتسرشون کموکاستیها رو اصلاح و جبران کنم!» مسئولیتپذیرتر بار بیان و همکاریشون توی کارهای مربوط به خودشون و خونه بیشتر بشه!
همیشه به آشپزی علاقه داشت، مهنام رو میگم. اغلب تا جایی که میشد ازش میخواستم توی کارهای آشپزی کمکم کنه، ولی هیچوقت اینطور نبود که بهطور جدی و خودش بهتنهایی یه غذایی رو درست کنه. توی این دو سه روزی که مدارس مجازی بودن و اوقات فراغت بیشتر بود و قوانینِ جدیدِ خونه هم دست و پاشون رو بسته بود :) چندباری ازش خواستم بهتنهایی یکسری کارها رو انجام بده، از خردکردن صیفیها و سبزیجات گرفته تا سرخکردن و تفتدادن و درنهایت هم دیروز ماکارونی با سبزیجات و بدون گوشت دستپخت مهنام رو خوردیم و بهعنوان اولین غذای رسمیش خیلی عالی بود :) پیچیدن سمبوسه رو هم یاد گرفته و یه ظرف پر از مواد کوکوسیبزمینی رو بهش بدی قشنگ و یکدست سرخشون میکنه :) یه دفترچه آورده و میخواد چیزهایی که یاد گرفته و میخواد یاد بگیره رو توش بنویسه. خیلی ذوق داره و دوست داره مواقعی که بهخاطر پروژههای کاری سرم شلوغه، همهچیز رو به خودش بسپرم و خودش غذا رو آماده کنه :) حس میکنم با این کار ارتباط بینمون هم داره بهتر و بهتر میشه چون داریم یه کار موردعلاقهاش رو مشترکاً انجام میدیم. منم از خداخواسته یه کمکدست پیدا کردم😁 زیاد با ظرفشستن جور نیست و ازش خوشش نمیاد؛ اگر اونم یاد بگیره یا حداقل چیدن ظرفها توی ماشینظرفشویی رو بلد بشه، دیگه نورعلینوره! نههههه حالا اونقدرام مامان بدجنسی نیستم🤭
4. مجازیشدن بچهها گرچه اصلاً ایدهآل نیست و کلی آسیب داره، ولی خداروشکر تا الان زیاد چالش نداشتم باهاشون و هردوشون خودجوش کاراشون رو انجام میدن بدون درگیریِ من...
5. غصهی خانوادهام رو میخورم؛ غصهی خانوادهی آقای یار رو میخورم؛ کاش کاری جز غصهخوردن از دستم برمیومد؛ دعاهایی هست که سالهاست کلمه به کلمهشون رو از برم و بیانکردنشون، فکر قبلی نمیخواد؛ دعاهایی که برآورده نشدند و جاشون رو به دعاهای جدید ندادند... گرچه سعی میکنم هیچوقت ناامید نشم، ولی شیطون که بیکار نمیشینه!
6. یه زمانی فکر میکردم به بعضی چیزها، بعضی شرایط یا بعضی افراد اونقدر وابستهام که سخته دلکندن ازشون! (البته منظورم غیر از اعضای خانواده است) ولی بعد دیدم من آدم دلبستگیهای عمیق نیستم؛ شاید مدتی دلتنگ بشم ولی از پا نمیفتم؛ همیشهی زندگیم همین بوده انگار... زندگی شرایط بعضاً پیچیده و غیرمنتظرهای رو با مهرههاش روبروم قرار داده و گفته حالا نوبت توئه، بپّا کیش و مات نشی! بعد من موندم و مهرههایی که بهظاهر در برابر مهرههای زندگی ضعیفترن و امــــــــــــید...
* قسمتی از سرودهی رهبر انقلاب (مدظله العالی)