دیروز عصر با بچه ها رفتم بیرون، چقدر خوش گذشت بهشون...

اخیراً توی این بیرون رفتن ها، هربار با یکی از همسایه ها که اتفاقاً اونم بچه شو از اسارتِ چهاردیواری خونه رها کرده و اومده هواخوری، هرچند کوتاه هم کلام میشم.

دارم فکر میکنم چقدر این مراوداتِ کوتاهِ ادامه ندار! ولی دلچسب رو دوست دارم، و مدتهاست ازش دور بودم! قبلاً به واسطه رفت و آمدهای بیشتر، مراوداتِ ادامه ندار زیاد داشتم، من اینطور توصیفش میکنم که درواقع مراوداتی هستن که دست و پا گیر نیستن و مسئولیتِ سنگینی رو دوشت نیست بابتش! مثلِ اینه که توی گرما جلوی یه پنجره باز نشستی و یکهو غیرمنتظره یه نسیم خنک صورتتو نوازش کنه و کیفور بشی و بعد هم یکهو تموم بشه و اصلاً نمی دونی دوباره کِی و چقدر قراره ازش لذت ببری شاید بارها و شایدم هیچ وقت :))


+ از تجربه های دوست داشتنی من