به گمانم این تظاهراتِ بالینی (جسمی) که گهگاه یقهام را میگیرد و دستبردار هم نیست، دلیلی جز آنچه معمول است و به ذهن یک پزشک خطور میکند، دارد؛ وگرنه چندماه از تجویز قبلی نگذشته با شدت هرچه تمامتر گریبانم را نمیگرفت! نمیدانم شاید منشأ آن اصلاً جسمی نباشد... چه کنم جز صبر و تحمل که کار دیگری از من ساخته نیست؛ فعلاً خداوندگار برایم سنگتمام گذاشته و من، خودش شاهد است که جز شکر و امید به رحمتش هیچ نمیگویم، اصلاً زبانم نمیچرخد به چیز دیگری...
میروم مفاتیح برمیدارم و شروع میکنم به خواندن:
خدایا چگونه تو را بخوانم درصورتی که من، من هستم و چگونه امیدم را از تو قطع کنم درصورتی که تو، تویی؟ خدایا هرگاه از تو درخواست نکردم، تو به من عطا فرمایی، پس کیست آنکه چون درخواست کنم، عطا میکند؟ خدایا هرگاه تو را نخوانم باز حاجتم برآوری، پس کیست آنکه هرگاه او را بخوانم، حاجتم روا میگرداند؟ خدایا هرگاه زاری به درگاه تو نکردهام، باز به من ترحّم میکنی، پس کیست آنکه چون زاری کنم، ترحّم خواهد کرد؟ خدایا چنانکه دریا را برای موسی علیهالسلام شکافتی و او را نجات دادی، پس از تو درخواست میکنم که درود فرستی بر محمد (ص) و آل او و مرا هم از این حالی که در آن هستم، نجات بخشی و به من فرج و گشایش عاجل عطا کنی، به فضل و رحمت خود، ای مهربانترینِ مهربانان*
و خودبخود آن تظاهرات بالینیِ جانکاه فروکش میکنند...
* دعایی از حضرت امام زینالعابدین علیهالسلام، نقل شده از «مقاتل بن سلیمان»
+ تو حواست بهم هست، ببخش اگر گاهی یادم میرود...