یه چالشی شروع شده با این مضمون که از یه فضایی نه چندان لاکچری که حتی بدرد عکس گرفتن و منتشر کردن نمیخوره اما به شدت حالتونو خوب میکنه عکس بگیرید و توضیح بدید چرا اون فضا یا شیء یا هرچیزی که توی عکس هست، حالتونو خوب میکنه؟!
یه نگاه به اطرافم انداختم، چشمم افتاد به لب پنجرهی دلبر آشپزخونهام و گلدونام...
راستش وقتی میبینم یکی از گلدونای دلبندم یه کوچولو تلاش کرده و داره رشد میکنه حال دلم هرطوری که باشه، عصبی، کلافه، خسته، اصلاً بگو مُرده اما با دیدن تلاشش، خوب میشه.
و حالا دو سه روزیه که نوبت به «بگونیای خالدار» رسیده، که خیلی دوستش دارم و رشد و جوونههاش به شدت حالمو خوب میکنه...
چند وقت پیش دیدم یه مدتیه هیچ تغییری توش نمودار نشده، مدام زیر و رو و بالا و پایینش کردم، دیدم نه پژمرده و رو به زواله و نه تلاش ظاهری برای رشد برگهای بالاییش میکنه، گفتم لابد تو هم خودتو زدی به خواب!!!
بعد از چند روز وقتی یه جوونهی کوچیک از کنار ساقهاش و نزدیک خاک خودنمایی کرد، فهمیدم که این بگونیا جون هروقت میخواد تغییر کنه، توی رشد و بزرگ شدن برگهای بالاییش وقفه بوجود میاد یعنی هروقت ببینم استپ کرده، نه به سمت پژمردگی میره و نه به سمت رشد، میفهمم که بزودی تغییری در راهه و من مدام توی دلم قربونصدقهاش میرم و تحسینش میکنم...
برای رشد، بزرگ شدن یا بهتر شدن گاهی توی زندگی وقفه لازمه؛ همیشه یه نفس جلو رفتن نتیجهبخش نیست و اتفاقاً گاهی نتیجهی عکس میده...
منم میخوام یه بگونیای خالدار باشم :))
اینم عکسایی نه چندان قشنگ از یه موجود سبز کوچولوی خیلی قشنگ