زندگی میکنم و همینطوری گاهی آهسته و پیوسته و بیخیال و گاهی هم مثل فرفرهای که دیوونهوار دور خودش میچرخه، لحظات رو میگذرونم...
امسال دیرتر از هر سال استارتِ خونهتکونی رو زدم و بوی نرمکنندهی پردهها و برق روی کاشی آشپزخونه، دیرتر از هرسال مشام و دیدگانم رو نوازش کرد :)
خیلی کار مونده اما منِ ریلکس درونم بسیار بسیار به منِ حساس و همهچیتمومِ درونم غالبه و اصلاً به خودم سخت نمیگیرم و همینجوری خجستهوار ادامه میدم و کشونکشون رفتنِ اسفند رو به تماشا مینشینم و از گذران لحظههام اونجوری که حالم باهاشون خوبه لذت میبرم...
وسطای زندگی کردن شاید لکههای جای دست بچهها روی دیوار رو هم تمیز کنم...
وسطای زندگی کردن شاید یه تغییر دکوراسیون ریز بهطوری که فقط خودم متوجهش بشم توی آشپزخونهام و به اقلام چیده شده روی کابینتم بدم، چون به شدت به انرژی گرفتن از جابجاییهای کوچیک و ایجاد تنوع معتقدم (حتی شده درحد جابجایی ظرف قند و شکر و چای!)...
وسطای زندگی کردن شاید نردبون قرمزه رو بیارم و برم روی بالاترین پلهاش و آروم پردهها رو دربیارم، گیرههاشون رو جدا کنم و بسپرمشون به ماشین لباسشویی تا توی دور زدنها، سرشون گیج بره و دود و گردوغبار رو رها کنن و براق و تمیز و نرم و خوشبو بیان روی دوشم بالای نردبون و روی گیرهها آویزون بشن و زیبایی اتاق کوچیک رو صدچندان کنن...
وسطای زندگی کردن شاید نگاهم بیفته به مبلهایی که نیاز به تعمیر دارن و وسایلی که دیگه عمرشون رو کردن و خیلی زودتر از اینها باید تعویض میشدن اما نگاهم رو ازشون میگیرم چون اینجا اونجایی نیست که حواس و آگاهی من باید روش متمرکز بشه، نه! من دارم زندگی میکنم و اون وسطا به کارهایی میرسم که حالم رو خوب میکنن بدون اینکه از خودم انتظار زیادی داشته باشم یا بدون اینکه نداشتنها و نشدنها و نبودنها رو برای خودم بولد کنم. اینه که حالم خوبه و خوب میمونه انشاءالله :)
+ زیاده عرضی نیست فقط اینکه کشونکشون رفتنِ اسفند زیبا رو به تماشا بنشینید، زندگی کنید، اون وسطا یه کارایی هم بکنید برای استقبال از بهار زندگیتون، همین... حالتون خوب :)