زیر گوش بانو میگه : "پیر شدیم، پژمرده شدیم، نه؟!" و می خنده...

شاید انتظار داره تأییدی بشنوه اما بانو با خنده جواب میده : "نه عزیزم من فقط یکم سرم درد میکنه، هنوز پیر و پژمرده نشدم!" و هر دو باهم می خندند...


+ بانو می بیند، می داند، می فهمد تمام رنج های تو را... فقط دم نمی زند... به شوخی می گیرد طنزهای تلخ تو را... او صبر را یاد گرفته است و همینطور دهن کجی به رنج اجتناب ناپذیر روزگار را...

+ این نیز بگذرد...