دم‌دمای طلوع خورشید برای خریدن نان، زده‌ام بیرون... 

بعد از دو روزِ آلوده‌ی نفس‌تنگ‌کن! می‌بینم چه جالب! همان‌طور که خیابان، ترافیکِ صبحگاهی دارد، آسمان آبی هم از ابر‌های سپید، پُرترافیک است...

توی این روزهای بدوبدو که یقیناً وقت برای سر خاراندن هم پیدا نمی‌کنم، تنفس حتی از پشت ماسک در هوای پاک صبح، دم‌دمای طلوع، و موقع برگشت، دیدن این منظره از آسمان که انگار شاخسار عریان درختان، خط‌خطی‌اش کرده‌اند، برایم لذت‌بخش بود و جانی دوباره گرفتم برای شروع روز شلوغ دیگری... 

کاش حالا که توفیقی شده که بیشترِ روزهایم از نماز صبح به بعد آغاز می‌شود، باز هم همت کنم و برای نفس کشیدن، دیدن، بوییدن و شنیدن بزنم بیرون...