۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سردار سلیمانی» ثبت شده است.

تفاوتی نمی‌کند؛ داغ، داغ است؛ تا عمق جگرت را می‌سوزاند...

چه ژنرالی باشی که دشمنانت بزدلانه و ناجوانمرادانه بیرون از خاک کشورت به خیال باطلشان تمامت کنند اما ندانند تو تمام‌شدنی نیستی...

چه کبوتری باشی که بال و پر نگشوده بر فراز آسمانی که هنوز به نام توست، به خاک بنشینی...

چه حتی بیمار کرونایی باشی که با بی‌تدبیریِ کسانی که بلد بودند تدبیر بیاندیشند و نکردند، در غربتی بی‌مثال به خاک بسپارندت...

تفاوتی نمی‌کند؛ داغ، داغ است؛ تا عمق جگرت را می‌سوزاند...

 

 


+ پروردگارا، جز خوبی از او نمی دانیم...

وقتی پر کشیدی، زمستان بود سردار...

اما گمان مبر که این زمستان برایمان تمام شدنی بود...

تمام نشد که نشد...

بهار، تابستان و پاییز فقط آمدند و رفتند و تمام تلاششان را هم کردند تا تحولی ایجاد کنند...

آمدند و رفتند تا فقط بگویند ما هم هستیم اما چه می دانستند که با رفتن تو، وجودمان که نیازمند گرمای وجودت بود، در سرمای استخوان سوزِ نبودنت، یخ زد و این یخ ها دیگر آب شدنی نیستند...

 

ولی نه! ماییم و امید به ظهور مولایمان در بهاری که در راه است و بی شک تمام نشدنی ست...

بهاری که می آید تا تمام سوز و سرما را از بین ببرد و گرمایی جانبخش در تمام وجودمان نفوذ کند...

آری! به امید آن بهار وعده داده شده، در این سرمای زمستان دوام می آوریم...

کمتر از یک ماه دیگر به سالروز آسمانی شدن سردار دلها باقی مانده...

بیایید خاطره ی بی قراری هایمان را به اشتراک بگذاریم؛

شما هم به این پویش دعوتید...

 

اولین جمعه ی نبودنت، تحمل انتظار مولا را سخت تر کرد...

تو پر کشیدی و رفتی و بیشک بهترین جایگاه ها را از آنت کرده اند؛

ما مانده ایم و انتظاری طولانی و کشدار برای ظهور مولایمان که این روزها در نبودنت تا عمق جانمان را می سوزاند...

ان شاءالله سلیمانی های زیادی منتقم کرار می شوند برایت...

می سوزیم با این داغ و می سازیم راهت را، ان شاءالله

 

+ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته...