حواسم نبوده که پاییز دارد از راه می‌رسد🍂

پاییز دوست‌داشتنیِ من...

بیرونِ زمین فوتبال در میان جمع پشه‌هایی گزنده! نشسته‌ام و خنکای زودهنگام پاییزی زیر پوستم می‌دود و تلاش می‌کنم تناقض پشه و سرما را مثل بسیاری از تناقض‌های پیش‌پاافتادهٔ دیگر نادیده بگیرم! مهیاد را تماشا می‌کنم که دور زمین گرم می‌کند؛ می‌خندد و بی‌حواس به حرف استاد با دوستش درِگوشی حرف می‌زند...

مثل من که بی‌حواس از طبیعتی هستم که رنگ سبزش به نارنجی می‌گراید و عصرگاهانِ آفتابیِ تابستانش یکهو به غروب‌های خنک پاییزی تبدیل می‌شود و تو در میان این دگرگونی، بدوبدو خودت را به زمان می‌رسانی که مبادا از گذر زودهنگام روزهایش عقب بمانی و در بلندای شبش بابت تیکِ نخوردهٔ کارهای انباشته حرص بخوری!!

پاییز را دوست دارم؛ اصلاً دارم فکر می‌کنم که انتهای هر فصلی، وقتی فصلی جدید از گَردِ راه نرسیده، نشانه‌هایش را از این‌سو و آن‌سو به ما می‌نمایاند، من غرق خوشحالی و شعفم... اصلاً هر فصلی که می‌خواهد باشد...

اما حواسم نبوده که پاییز دارد از راه می‌رسد🍂

پاییز دوست‌داشتنیِ من...

غرق روزمرگی‌ها و گرفتاری‌ها شده‌ام و حواسم نبوده...

حالا کمی بار فکری‌ام کمتر شده و به طرزی باورنکردنی قضیهٔ سرویس مدرسهٔ مهنام که هزینه‌ای گزاف برای شرایط ما بود، به نوعی حل شده و بابتش دغدغهٔ کمتری دارم، حالا تازه یادم افتاده که پاییز و برکت زمانی که همیشه برایم داشته، دارد از راه می‌رسد...

به امید روزهای پاییزی که نه با درد، نه با جنگ، نه با فقر که فقط و فقط با عشق سپری شود❤️

۵ ۰