موقع ثبت‌نام برای مقطع ابتداییِ مهنام و مهیاد با چالش خاصی روبرو نبودیم؛ دبستانِ دولتی که توی محله و محدودهٔ ماست، دبستانِ خوبیه و با تمام کم و کاستی‌هایی که داره، به شخصه شاهد تلاش مدیر و کادر دلسوزش هستم و به‌جز یک‌سال که کلی حرص خوردم، بقیهٔ معلم‌ها واقعاً کارکشته و حرفه‌ای و بااخلاق بوده‌اند و حتی شانس آوردیم و خداروشکر این بین، دو معلم مذهبی و انقلابی هم نصیب‌مون شد... خدا خیر کثیر بهشون بده...

و اما امسال بالاخره رسیدیم به چالش‌های تغییر مقطع مهنام...

راستش تا همین اوایل شهریورماه، ثبت‌نام مهنام قطعی نشده بود و من و آقای یار حسابی مستأصل و نگران بودیم که چکار باید کرد؛ بچه رو کجا ثبت‌نام کنیم؟!

دبیرستان (الف) توی محدودهٔ خودمون، یک دبیرستان هیئت‌امناییه که تعریف‌های ناجوری ازش شنیدیم؛ هم از جو تربیتی بچه‌ها و هم از خود کادر مدرسه بد می‌گفتند؛ یک‌بار هم که خودمون از مدرسه بازدید کردیم، واقعاً تأسف خوردیم که چرا با وجود هیئت‌امنایی‌بودنش و اینکه از هر دانش‌آموز یک‌مقدار هزینه دریافت می‌کنند، اینطور درب و داغون و افتضاحه و بنظر می‌رسید برای امکاناتش هیچ خرجی نکرده‌اند؟! حتی همین دبیرستان هم خیلی زود پر شد و اصلاً کفافِ تعداد دانش‌آموزانِ متقاضی رو نمی‌داد و دیگه برای فرد جدید جا نداشت!

راستش اصلاً و ابداً سمت مدارس غیرانتفاعی هم نمی‌شد رفت با این هزینه‌های سرسام‌آورشون و توی مشکلات اقتصادی پیچیدهٔ ما، این دیگه قطعاً قوزی می‌شد بالای قوز! بنابراین این گزینه از اول برای ما قفل بود!

یکی از آشنایان، دبیرستان هیئت‌امنایی (ب) رو پیشنهاد دادن که فاصله‌اش از ما دور بود ولی بسیار اسم‌درکرده و سرشناس؛ همت‌مون رو گذاشتیم روی ثبت‌نام توی این دبیرستان که البته اگه بگم خانی بود از هفت خان رستم، بیراه نگفتم!

رفت‌وآمد بسیار، پیگیری‌های تلفنی و حضوریِ پی‌درپی، از آن‌ها انکار که خارج از محدوده ثبت‌نام نمی‌کنیم و از ما اصرار، گرفتنِ آزمون از مهنام، انتظار برای اومدن جوابش و استرس ناشی از پرشدنِ ظرفیت مدارس اطراف یکی‌ پس‌ از دیگری، فکر به اینکه نکنه توی آزمون قبول نشه و مدارس اطراف هم که دیگه جا ندارن، بالاخره جواب قبولی در آزمون، پشت‌چشم‌نازک‌کردن‌های بی‌مورد بعد از قبولی و...

مدارس اطراف همه داشتن پر می‌شدن و این درحالی‌ بود که حتی استانداردهای اولیه برای یک دبیرستان دولتیِ خیلی معمولی رو هم نداشتن؛ یعنی اگر دبیرستان (ب) ما رو ثبت‌نام نمی‌کرد، برای ثبت‌نام توی مدارسی که با معیارهای ابتدایی‌مون (و نه فضایی‌مون!!!) اصلاً هم‌خوانی نداشت، باید می‌رفتیم به آموزش و پرورش منطقه‌مون اصرار و التماس می‌کردیم و ازشون نامه می‌گرفتیم که هیچ ‌جا رو پیدا نکردیم؛ تروخدا ما رو یه جا ثبت‌نام کنید!!! اونم توی چه مدارسی، با چه وضعیتی!!!

روزهای بدی بود، استرس زیادی کشیدیم ولی بالاخره دبیرستان (ب) با ثبت‌ناممون موافقت کرد؛ خداروشکر این مرحله رو با جون‌های کم‌شده‌مون به پایان رسوندیم و حالا رسیدیم به چالش پیداکردن سرویس و فکر هزینه‌هاش بخاطر بُعد مسافت!!!

ولی بازم خداروشکر... این نیز بگذرد...

همیشه معتقد بودم که مدرسهٔ بچه باید نزدیک خونه‌اش باشه و توی مسیر و ترافیک و فواصل طولانی خسته و دلمرده نشه (خودم توی دوران دانش‌آموزی، گاهی بخاطر شرایط محل زندگی‌مون مسافت‌های بعضاً یک‌ساعته رو تا مدرسه‌ام طی کردم!) حالا غصه‌م شده که چرا دانش‌آموزانِ بعضی مناطق از تحصیل رایگان توی مدارس با امکانات خوب محرومند و چرا باید توی این مقطع تحصیلیِ حساس، مدارس دولتیِ خوب با کادر دلسوز این‌قدر تعدادشون کم باشه و چرا ماهایی که نمی‌تونیم هزینهٔ بالای مدارس غیرانتفاعی رو متحمل بشیم، اینطور باید سرگردون و بی‌ راهِ چاره باشیم؟؟!!

بازم خداروشکر...

۸ ۰