روضه ی امشبِ من یادآوریِ این پست از دو سال پیش است ( اینجا ) و دلی به تنگ آمده و فکر به اینکه روزی دغدغه ام تنها، رفتن یا نرفتن به روضه با طفلم بود که فکر می کردم با بچه آن حالی که باید در روضه نصیبم نمی شود... و حالا آرزو دارم دغدغه ام همان دغدغه های روتین و پیش پا افتاده و بی مقدار باشد...

آخ خدایا من کجا باید فریاد کنم؟! 

حتی پنجره هم دلش به تنگ آمده و دارد بوی هرچه غذای نذریِ آقاست می فرستد داخلِ اتاق...

دلم به تنگ آمده آقا...

قبولم کن همین جا... کنج خلوت... کنج خانه... من هیچ دستاویزی جز تو ندارم هیییییییچ چیزی😭😭😭


+ پرچم روی خاکه، چشمام مثل دریاست، پاشو پاشو عباس، مولا خیلی تنهاست... ( کلیک )