◾پاییز اومد و از ورود شگفتانگیزش به زندگیم چیزی ننوشتم، سرمای دلچسبش رو ریخت توی خیابون و کوچه و خونهام و چیزی ازش ننوشتم، رنگ سبز رخسار درخت رو دگرگون کرد و دارم لحظهبهلحظه حظ میبرم از این قابِ هرگوشهیهرنگ و چیزی ازش ننوشتم، انتظارِ فرششدنِ زمین از سخاوت درخت رو میکشم و چیزی ازش ننوشتم؛ آره خلاصه، موضوع نقاشی خدا اینبار پاییزه و چه زیبا نقش بر جان زمین و طبیعت میکشد :))
◾جوانه جانم تو این توانایی رو داشتی که به لطف خدامون، خیلی لطیف و نرم و بیصدا، پاییز و زمستونِ ۴۰۲ و به دنبالش نیمی از بهار ۴۰۳ی من رو دگرگون کنی؛ منم اما این توانایی رو دارم که به لطافت و نرمی و بیصدایی از این فصلهای متحولشدهی دوستداشتنی عبور کنم! :)) (اسمش رو اینجا تا اطلاع ثانوی میذاریم جوانه🌱)
◾بعدازظهرهای پاییزیِ من با سروکلهزدنهای شیرینی با فندقِ کلاساولی میگذره؛ فعلاً خوب پیش میره اوضاع و چالش خاصی باهم نداریم، هرزگاهی بهش میگم «تلاشت ستودنیه!» میگه «تلاشت ستودنیه، یعنی چی؟!» میگم «یعنی تلاشت دستزدن داره، تشویق داره» بعد ذوق میکنه و میخنده و به کلوچه میگه «من تلاشم ستودنیه!» :))
◾همون روز اول مدرسه، کلوچه شد نمایندهی کلاسشون. یه گردنبند آیتالکرسی معلم انداخته گردنش و قراره هرکسی نماینده میشه این گردنبند رو تا آخرِ زمانِ نمایندگیش داشته باشه و بعد به نفر بعدی تحویل بده؛ خوشم اومد، حرکت قشنگی بود! :))
◾امسال انرژیِ خوبی از شروع سال تحصیلی گرفتم، هرچند مشغولیتهای فراوونی برام پیش اومد و هنوزم در جریانه، هرچند دردها طبق روالی که قبلاً هم از سر گذروندم سفت و سخت پابرجاست، بردن و آوردنِ کلاسِ متفرقهی بچهها هم فعلاً با منه و نتونستیم کاریش کنیم! خلاصه که جوانهمون، یه مامان فعال رو داره تجربه میکنه (الحمدلله، لاحولولاقوةالابالله)، چیزی که کلوچه و فندق در زمانِ جوانگیشون از مامانشون ندیدن :))
خدایا توان و قوت مضاعف بهم بده❤️