وقتی گیج و سردرگمم، وقتی به هیچ‌کس امیدی ندارم، وقتی هیچ راهی و هیچ مسیری برام روشن نیست، فقط دست خالی‌م رو به سمت تو دراز می‌کنم و ته دلم رو به وجود تو قرص می‌کنم...

این، هم برام مایه‌ی خوشحالیِ عمیقه و هم مایه‌ی افسوس...

خوشحالی بابت اینکه یکی رو دارم که مواقع تنهایی و ترس و ابهام و ناامیدیِ محض، هنوزم دلم به وجودش گرم باشه...

و افسوس بابت اینکه حس می‌کنم انگار فقط باید به آخرِ خط برسم تا اون‌جوری که باید دست به دامانت بشم، حس می‌کنم بقیه‌ی مواقع فقط یه طلبکارِ گردن‌کلفتم... این خوب نیست!

امتحان‌های سختیه یا صبر من کمتر شده، نمی‌دونم...

از این دودلی‌ها و تردیدهای لعنتی، از این ترس‌های توخالیِ اغراق‌شده، از ضعف در ایمان، از کاه‌هایی که کوه شده‌اند و کوه‌هایی که کاه شده‌اند! نجاتم بده و سربلندم کن...

۷ ۱