همه‌چیز بر وفق مراده...

اوضاع مالی گل و بلبله...

نگران خونه و اجاره و موعدی که چشم‌برهم‌زدن سرِ سالش می‌رسه، نیستم...

دلواپس سلامتی خودم و خونواده نیستم و همه‌چیز درست و طبق برنامه پیش میره و پیگیری‌های سلامتی رو بدون سردرگمی و کلافگی انجام میدم...

فکرم درگیرِ سال تحصیلی بعدی و مقطع و مدرسه‌ای که عوض میشه و آدم‌های جدیدی که وارد دنیای مهنام میشن، نیست...

دلشور‌هٔ دوران نوجوانی مهنام رو ندارم؛ دیگه کم‌کم داره قدش بهم می‌رسه، دیگه از پایینِ پام بهم نگاه نمی‌کنه، شاید دیگه من اون آدم بزرگهٔ امن و همه‌کسِ دنیاش نباشم نمی‌دونم! و هم‌ردیف من به دنیا نگاه می‌کنه ولی من بازم اصلاً دلشوره ندارم...

وقتی به پروژه‌های کاریم فکر می‌کنم شوق وجودم رو پر می‌کنه و لبریز از حس‌های خوب میشم‌ و آدم‌هایی که باهاشون کار می‌کنم قدردانن و انصاف و عدالت سرلوحهٔ کارشونه...


همهٔ جمله‌های بالا توی زندگی من متأسفانه فعل‌شون برعکسه و به این شکل جذاب و با زرورق خوشگل نیستن! اول همه رو به‌صورت برعکس اینی که نوشتم، نوشته بودم ولی وقتی خوندم وجودم پر از انرژی‌های منفی‌شون شد، یه دور برگردید همهٔ افعال رو برعکس کنید، می‌فهمید چی میگم :) برای همینم برگشتم و همه رو مثبت کردم... 

ته دلم می‌دونم که افعال به شکل مثبت نیستن و دارم خودم رو گول می‌زنم ولی بازم حس خوبی بهم داد، طوری که دوباره و چندباره موارد رو خوندم... شاید توی اوج تاریکی‌ها این روش کورسوی امیدی باشه، نمی‌دونم!

امید چیز خوبیه، توی منفی‌ترین حالت ممکن و میون مشکلاتی که یکی یکی سرک می‌کشن تا تنها گیرت بیارن و خفه‌ات کنن، سر می‌رسه و وسط گریه‌هات یه جُکِ بی‌مزه می‌پرونه و به‌زورم که شده لبخند رو به لبت می‌نشونه؛ آره امید به‌نظرم اینجوریه :))

۱۰ ۰