۱. چند بار میام بنویسم ولی دست و دلم به نوشتن نمیره؛ حس می‌کنم توی یه حالتی از کرختی و بی‌جونی گیر کردم و دچار یه «حالا باید چیکار کنمِ» مزمنی شدم که توصیفش با کلمات سخته؛ البته یه جا یه روان‌شناسی گفته بود بعد از این حجم اضطراب و استرسی که بدن رو توی حالت «جنگ یا گریز» قرار میده و هورمون‌ها در بیشترین سطح خودشون ترشح میشن، یه دورهٔ رکودی از هورمون‌ها رخ میده و تو وارد فاز شبه‌افسردگی میشی؛ البته من اسمش رو افسردگی نمی‌تونم بذارم، حداقل برای من همون کرختی و «حالا باید چیکار کنمِ» مزمنه...

۲. دلم می‌خواد مثل «قبل از جنگ» (هنوزم این عبارت ناآشناست و تداعی‌گرِ قبل از جنگ با عراقه برام!!!) برنامه‌ریزی‌های کوچولویی رو که برای چند ماه پیش‌رو داشتم، پیش ببرم و برای هدف‌های کوچیکم تلاش کنم ولی این جنگ تحمیل‌شده همه‌چی رو بهم زد و نشد که برنامه‌ها رو پی بگیرم؛ ولی کم‌کم باید خودم رو بازیابی کنم، هرچند این «خودم» دیگه اون «خودمِ» یه ماه پیش نیست!

۳. با بعضی‌ها اصلاً نمیشه وارد بحث شد؛ کر و کور براشون کمه به‌خدا؛ یه تحلیل‌های آب‌دوغ‌خیاری تحویلت میدن راجع به اوضاع مملکت که دهنت باز می‌مونه! به قول یه عزیزی باید به نفهمی‌شون احترام گذاشت! 

۴. خوشم نمیاد بعضی‌ها میان فاز همه‌چی‌دان می‌گیرن و مرتبه و لیاقت شهدای جنگ تحمیلیِ اخیر رو تحلیل می‌کنن و مثلاً حرصشون می‌گیره از اینکه زندانی‌های اوین رو شهید بنامیم؛ خب پس اینطوری که اوشون میگن افرادی هم که فقط به‌واسطهٔ همسایگی با افراد خاص به شهادت رسیدن زیرسؤال میرن که! همین بس که این‌ها به‌دست اشقیای زمانه کشته شدن دیگه، این شهادت نباشه پس چیه؟! حالا درسته شهادت هم دارای مراتبی هست ولی دیگه اصل قضیه رو زیرسؤال نبر عزیزِ من! صرفِ اینکه طرف برچسب زندانی خورده پشت اسمش (حالا به هر دلیلی) توجیهی برای قضاوت من و شما نیست! حداقلش اینه که او داشته تاوان کارهاشو پس می‌داده، من و شما هزاران گناه تاوان‌نداده داریم بر دوش...

جناب حافظ میگن:

 

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

 

و اینکه:

 

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل

تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

 

نمی‌دونم این نظر منه؛ خو‌ش‌حال میشم نظر صاحب‌نظران رو در این باره بدونم، شاید اشتباه می‌کنم...

۵. اومدیم شهر زادگاه آقای یار؛ وقتی از وقایع و دیده‌هامون توی جنگ ۱۲ روزه تعریف می‌کنیم یه جوریه که انگار ما خط مقدم رو دیدیم و چشیدیم و با دشمن تن‌به‌تن جنگیدیم و اون‌ها شهرهای دورتر بودن :) البته اون‌ها هم دور از سروصدا نبودن ولی پایتخت (الهی از گزند دور باشه) محشر دیگری بوده🥲

۶ ۱