دلم بهانه ی تو را دارد بانو جان...

بهانه ی حَرمت را...

حتی بهانه ی همان از دور زمزمه کردنِ «السلام علیکِ یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها» وقتی از کنار آن شهر مقدس عبور می کردیم...

 

بانو جان باور کن این اشک ها فقط به دنبال بهانه اند؛ اگر کنج خلوتی گیرم بیاورند، امانم نمی دهند...

اما دل من می خواهد فقط در شلوغی و هیاهوی صحن نورانی تان خودم را به دست اشک ها بسپارم، حتی اگر دیده ام را برای دیدن گنبد طلایی رنگ تار کنند...

 

شلوغی و هیاهو!!!

دلم تنگِ شلوغی و هیاهویی است که نمی گذاشت دستم به ضریح تان برسد...

یاد آن روزگار بخیر که درمیان خیل انبوه زوّارتان به دنبال جایی برای نشستن و یک دلِ سیر زیارت نامه خواندن بودم و به سختی میسّر می شد!