قیژ و قیژ صدا می کند...

در را می گویم وقتی که باز و بسته اش می کنم...

صدایش آزاردهنده ست مخصوصا در سکوت شبانه ی خانه و باید زود به دادش رسید...

روغن دان را می آورم و چند قطره ای به خوردش می دهم؛

لولاها انگار که عطش زده ای به آب رسیده باشد، همه ی قطرات روغن را با ولع می بلعند...

در را دوباره باز و بسته می کنم؛ انگار دیگر صدای آزاردهنده ای شنیده نمی شود...

 

به فکر فرو می روم...

انگار گاهی روحت هم روغن کاری لازم! می شود، نه؟!!...

آن وقت هایی که صدای آزاردهنده ی قیژ و قیژ روحت به گوش می رسد با بی تفاوتی از کنارش نگذر و بدان که این صداها سکوت هایی را برهم می زنند که آرامش بخش اند...

بجنب، روغن دان را بیاور و روغن کاری اش کن!...

یقین بدان که روحت مثل عطش زده ای که به آب رسیده باشد با همه ی وجودش، قطرات روغن را می بلعد!

به نماز بایست و با معبودِ همیشه در دسترست راز و نیاز کن؛ چند صفحه ای قرآن بخوان و به آیه های نورانی اش منوّر شو...

روغنِ لولاهای روحت همین است؛ باور کن...

 

کمی بعد گوش کن! دیگر صدای قیژ و قیژ روحت شنیده نمی شود...