می دانم که خورشیدِ خوشی ها فردا طلوع می کند و تیرگی شب های اندوه را از یاد خواهد برد...
می دانم که امروز در اندوه و فردا در خوشی ها، تو کنارم هستی، فقط تو...
امروز در این تیرگی ها، فقط دست به سوی تو دراز می کنم و آرامشم را از تو می خواهم و بس...
و فردا به استقبال خبرهای خوش خواهم رفت و دلم گرم خواهد شد به هُرم نگاه مهربانت...
پس مرا در آغوش بینهایتت بگیر تا در صبر و آرامشی که از تو هدیه گرفته ام، تیرگی ها را پشت سر بگذارم و به طلوع فردا برسم...