از پس ضربهها
از پس زخمها
شوری بهپا میخیزد
عظیمتر
قویتر
جاریتر
بلند میشوم
میایستم
ادامه میدهم...
میخندند
نیش میزنند
شمشیر کلام به رویم میکشند
میافتم...
به خیال باطلشان شاهرگم را زدهاند
چه میدانند هر افتادنی نشان از مرگ من نیست؟!!
چه میدانند افتادهام تا بند پوتینهایم را محکم کنم؟!!
تبر میزنند بر وجودم
آهای آدمها... من باغبانم
چه میدانند بلدم بریدگیها را قلمه بزنم؟!!
دیری نمیپاید...
جوانه میزنم
میرویم
قد عَلَم میکنم و سر به آسمان میسایم...
شعرگونهای از خودم
#شهید_جمهور