امروز از اون روزهای نمودار سینوسی بود!
دمی بالای بالا و دمی پایینِ پایین...
برعکسِ دیروز که اونقدر نمودارم رفته بود توی بازهی منفیها که دیگه نمود جسمی هم پیدا کرد و نیاز شد که دست به دامانِ درمان بشم!
امروز اما جور دیگهای رقم خورد...
یه موقعی کنار بند رخت که لباسها رو پهن میکردم یهو زانوهام شل شدن و همونجا نشستم روی زمین و هقهق گریه سر دادم و موقعی دیگه توی آینه به خودم لبخند زدم، لوبیاپلوی خوشمزهای درست کردم و با سالاد شیرازی از خانوادهام پذیرایی کردم...
و من خودمو برای اون پایینِ پایین بودنهام سرزنش نمیکنم و خوب هم میدونم اون بالای بالا بودن هم همیشه موندنی نیست...
باید دیگه یاد گرفته باشم که زندگی تناوب همین بالا و پایینهاست...
حالا شبه و من آرومم، آرومِ آروم مثل همون تکه برگی که از درخت جدا میشه و میفته در مسیر رود و بی هیچ تقلایی جلو میره، بی هیچ تقلایی... به امید ثباتقدم