یه روز هم مثل امروزه آرامش، که صبرِ او یهو ته میکشه و حال و حوصلهی تو و سوالاتت رو نداره...
ولی تو اصلاً یادت میره که چهجوری جوابت رو داد و یهو وسط کارات یه لحظه یادت میفته اما به دل نگرفتی اصلاً چون میدونی که این روزها باز هم روزهای سختی رو داره میگذرونه... بهش حق میدی و برای حال خوبِ خودت هم که شده اون سوال و جواب رو با خودت مرور نمیکنی...
آره کار درست همینه، وقتی هم اومد با روی خوش به استقبالش میری...