این روزها حس می‌کنم دستم خالی‌تر از همیشه‌ست، خالی‌تر از محرمِ سال‌های پیش حتی!! 

انگار هیچی ندارم، هیچی نیستم، هیچیِ هیچی... خیلی کمم... 

سال‌های پیش هم این کم بودن و تهی بودنم رو حس می‌کردم ولی امسال بیشتر از هر موقعی بیخ گلومو گرفته این هیچی نداشتن و هیچی نبودن... 

من فقط و فقط امید به گوشه‌ی نگاهی از شما این گره لعنتی توی گلوم رو با درد زیاد قورت میدم و منتظر می‌مونم دستِ خالی‌تر از همیشه‌ی منو دوباره بگیرید... 

بیین که دست خالی اومدم... دیر می‌فهمم و یه سال می‌گذره تا دوباره یادم بیاد هیچی تو دستام ندارم...