دلم بوی بارون می‌خواد، دلم قدم‌زدن توی برگای پاییزی رو می‌خواد، دلم خنکای هوای پاییزی رو می‌خواد که عین یه دزد گرما رو از تنت می‌دزده، دلم روزای مدرسه‌رفتنِ بچه‌ها و تنهایی‌های دلچسبی رو می‌خواد که انتظارم رو می‌کشن، دلم شبای سروکله زدن برای تکالیف و آماده شدن برای روزای بعدو می‌خواد، دلم مزمزه کردن تجربیات جدید امسالِ تحصیلی رو می‌خواد، دلم آش شلغم و نارنگی سبز و انار سرخ می‌خواد، دلم هوای ابری رو می‌خواد حتی اگه بارون نزنه، دلم خیابون‌گردی با تو توی هوای بارونی رو می‌خواد...

ولی من هیچ‌وقت آدمی نبودم که حال رو نخوام و بچسبم به آینده، من همین روزای شهریوری ناب رو هم دوست دارم، همین روزایی که بی‌تو کش میان و تموم نمیشن، همین خنکی دم صبح و آفتاب‌ داغ ظهر و شبای ملایم رو می‌خوام که هیچ‌کدومشون باهم جور درنمیان، همین انتظار برای دوباره دیدنت، همین انتظار لعنتیِ خوشایند!!!

شاید بعضی فصل‌ها یا بعضی ماه‌ها برام خاص باشن چه از لحاظ دوست‌داشتنی‌تر بودن چه از لحاظ خاطراتی که از زندگیم توی خودشون حل کردن ولی عمیق که میشم هیچ‌وقت نتونستم بگم این ماه یا فصل رو دوست ندارم و می‌خوام زودتر بگذره و بره... نه!! آرامشِ درلحظه هیچ‌وقت اینو نمی‌خواد، تلاش می‌کنه یادش نره که دنبال چیزای خوب توی همین لحظه‌اش باشه، هرچند گاهی به سختی میسّر بشه... :))

مثل همین آهنگی که توش غمه ولی همین لحظه قشنگه :