دارم فکر میکنم کم پیش میاد از ته دل خوشحال باشی ازم... کم پیش میاد بتونم اونجوری که دوست داری خوشحالت کنم... جهانبینیمون، طرز فکرمون، سبکزندگیمون، علایقمون، روحیاتمون و و و ۱۸۰ درجه باهم متفاوته...
و خوشحال کردنت گاهی برام سختترین کار دنیاست، حتی یه کادو خریدنِ ساده برای تو، میشه هفتخانِ رستم برای من! از اینکه نمیدونم چی بهتره برات و چی خوشحالت میکنه... و درنهایت به کارت هدیهای که هیچوقت یادگار نمیمونه، بسنده میکنم... حالم بد میشه... چرا آخه؟!
یه روزی از تو بودم، نفس به نفس... حالا بینمون یه دیواره، نمیذاره همدیگه رو اونطوری که هستیم بپذیریم، ببینیم، بفهمیم... اما من دارم تلاش میکنم بپذیرمت، کمتر از سالهای پیش خودمو اذیت میکنم ولی شاید پذیرش اینی که الان هستم برای تو سخت باشه مامان...
هیچی نمیگی، به روم نمیاری و میریزی توی خودت اما چه کنم، بعضی چیزایی که بابمیل تو نیست جزء علایق منه، بعضی چیزایی که برای تو کماهمیت یا بیاهمیتن برای من اصله و چیزای پیشپاافتاده ازنظر من، برای تو روش و راه زندگی!!!
دعای همیشگیم اینه که توفیق خوشحال کردنت رو ازم نگیره هرچند انگار امتحان زندگیم اینه که این توفیق کم نصیبم بشه...
منو ببخش که بلدت نیستم...
دوستت دارم❤️