این روزها غم و غصه از در و دیوار دلت میریزه بیرون آرامش، نمیدونی چی باید بگی و چه کاری ازت برمیاد... دوست نداری عین یه کبک سرتو بکنی زیر برفها و فکر کنی دنیا به همین سفیدیِ برفه و هیچ سیاهیای توش نیست... آره، سیاهیِ دنیا این وسط بدجوری توی ذوقت میزنه و نمیتونی کتمانش کنی و بیخیال بشینی از روزای پاییزیت بگی که تا چندوقت پیش برای رسیدنشون لحظهشماری میکردی! بگی که دلت میخواست امشب وسط صحن انقلاب نشسته باشی و به گنبد طلاییش خیره شده باشی و این نشدن و نرفتن هربار بغضت رو بزرگتر میکنه اما نمیشکنه که نمیشکنه!
قطع شدن نت و شبکههای اجتماعی تغییر بزرگی توی زندگیت ایجاد نکرده چون تا قبل از اون هم اصلاً اهل وقتگذرونی توی این فضاها نبودی و لمسشون نکردی، بنابراین مثل خیلیای دیگه نیستی که با این محدودیت، خلأ بزرگی رو توی زندگیشون حس میکنن و زمین و زمان رو شاکیاند، تو به راحتی حتی بهتر از قبل داری زندگی رو میگذرونی...
اما دلت چی؟ اونم میتونی مثل حق نت داشتن یا نداشتن نادیده بگیری؟! دلت آشوبه، میدونم! امیدت داره کمرنگ میشه و حتی اون روزنهی نوری که یه روزی بهش دل بسته بودی و راهتو با امید به بودنش ادامه میدادی، دیگه داره کمکم محو میشه...
هیچی اونطوری که فکرشو میکردی پیش نرفته و همهچی خراب اندر خراب شده... هیچی انگار درستشدنی نیست...
غصهی مردمی روی دلت سنگینی میکنه که معترضن به هر دلیلی - که حق یا ناحق بودنش جای بحثِ اساسی داره و اینجا جاش نیست! منم بلدش نیستم - بهرحال بنا به عقل خودشون معترضن، ولی این وسط سوءاستفاده از خشمی که توی دلشونه جیگر آدمو آتیش میزنه... خونی که ریخته میشه چه از معترضین و چه از کسانی که برای حفظ امنیت، جونشون رو کف دستشون میذارن به این راحتیها پاکشدنی نیست و این غصه روی دلت تلنبار میشه و حتی اگه خودتو به اون راه بزنی هم، بازم گریزی ازش نیست که نیست...
این حالِ این روزهای توئه آرامش، بدون سانسور و بدون روتوش...💔