خیلی خوبه که میون آشفتگیها و سردرگمیها و گلههای بیپایانت یه جا باشه بهش پناه ببری، یکی باشه که مطمئن باشی صداتو میشنوه و درددلهایی رو که پیش هیچکسی نمیتونی عیان کنی، راحت باهاش درمیون بذاری... اینجا همونجاییه که انعکاس خورشید بعد از طلوعِ بینظیرش روی طلاییِ گنبدش، چشمت رو میزنه ولی چشم ازش برنمیداری... اینجا مشهدالرضاست... یکی از بهشتهای روی زمین اینجا نباشه، کجاست؟!
یه گوشه میایستم و تماشاتون میکنم، میون زائرهاتون حس میکنم بیلیاقتترینم و قاطیشون نمیشم اما دلِ کوچیکم به بودنتون، به بزرگیتون گرمه...
مثل طفلی که پدر و مادرش رو گم کرده، توی بزرگیِ این دنیا گم و سرگردونم، مبادا نگاهتون رو از منِ خیلی کوچیک بگیرید...