درد دارد، خیلی خیلی هم درد دارد...
قبلاً اینجا بود که گفته بودم «داغ، داغ است؛ تا عمق جگرت را میسوزاند...»
چه شد که خونها برایمان معنی و مفهوم متفاوتی پیدا کردند؟! چه شد که ما هم درست راه و رسم رسانهها را پیش گرفتیم؟! و داغ یکی را بولد کردیم و داغ یکی دیگر را در پَستوهای ذهنمان دفن کردیم و شاید ته دلمان گفتیم: «کار خودشان است، چرا من بسوزم؟!!» اما یادمان نرود داغ، داغ است... خون، خون است به همان رنگی که در رگهای تکتکمان است...
این خونها که ریخته میشود! این جونها که گرفته میشود! ته تهش چه خواهد شد؟! کاش لااقل آیندهی زیبایی متصور بودیم که گمان نمیبرم حتی بدانیم به کجا قرار است برسیم...
+ متعلق به هیچ دستهای و جدا نیستم از هیچ دستهای... اینجا و در این خانه، افعال، همگی اول شخص جمع هستند!