1. آقای یار، اینکه میون مشغلهی زیادِ این روزهات، وقت گذاشتی برای من و اون هدیهی خوشگل و بیمناسبت رو برام انتخاب کردی خیلی خیلی بهم چسبید و خوشحالم کرد. چقدر بیمناسبت هدیه گرفتن از کسی کیف میده (بهندرت پیش میاد!)
2. بوی ترشی و سرکه توی خونمون پیچیده، بالاخره همت کردم و بعد از چندسال ترشیِدیگرانخوردن! رفتم موادشو خریدم و ترشی انداختم و بسی راضیم از خودم! طرفدار اصلیش هم خودممها ولی میخوام به در و همسایه و مامان و ... هم بدم :)
3. دیروز رفتم یه سر به خانوم همسایه زدم، یه خانوم مسن که خیلی خیلی دلنشینه، وقتم رو یکربع بیشتر نگرفتا عوضش حال هردومون از این همصحبتیِ کوتاه خوب شد! البته از حال خودم مطمئنم ولی چشمای خانوم همسایه هم همینو میگفت! تنبلی میکنم یا رودربایستی؟! نمیدونم ولی باید بیشترش کنم این سرزدنها رو...
4. تجربههای جدیدی داره برام اتفاق میفته که مربوط به قدمای کوچیک هدفمندم میشه... ببینیم نتیجهی این تجربیات جدید چه خواهد شد؟!
5. یه وقتایی از بیکاری دست زمان رو میگیری و میکشی دنبال خودت، راه نمیاد که!!! یه وقتایی هم مثل الانِ من یکریز زیرلب میگی «خدایا به وقتم برکت بده!» بس که داره این زمان میدوئه و تو بهش نمیرسی!!! الانم من همش مثل قرقی دارم اینور اونور میدوئم، حتی فاصلهی اتاق تا آشپزخونه رو گاهی! خلاصه اینکه خانومِ آرامش میونِ تجربههای جدیدش و جمع کردن بساط ترشیاش و دندونپزشکیرفتن و مهمونای آخرهفتهاش و خرید و تمیزکاریهای خونه (تمیزکاری اساسی خونه عقب افتاده!) و جلسهی مدرسهی فندق که دیروز به لیست کاراش اضافه شد تازه این وسطا دلش نوشتن میخواد و میاد اینجا که کلمات رو کنار هم بچینه و ثبتشون کنه! خسته نباشی دلاور، خداقوت پهلوون :))
6. گاهی دلتنگت میشم، حسهای خوبی که بهم هدیه کردی رو از یاد نمیبرم، رفیق روزهای «مهربونیهای صیقلدادهنشده»