پاییز هم رفت و زمستون از راه رسید... به آب و هوا که نگاه میکنی، حس میکنی مثلاً اوایل مهرماهه و هنوز برای فصل جانیفتاده که پاییزه و باید شیرفهمش کرد... ولی تقویم رو که دید میزنی، میبینی عههه جوجهها رو هم که شمردن و چند ساعت دیگه پاییز جام رو تقدیمِ زمستون میکنه تا میزبانِ سهماههی زندگیهامون باشه...
پاییزِ عجیبوغریبی رو از سر گذروندیم، هممون... کاری به این ندارم که طرز تفکرمون چی بوده و چی هست و چی خواهد بود؟! مهم این بود که آیا بلد بودیم توی اوجِ عجیبوغریبی روزگار زندگی کنیم؟!
مثلاً اگر همین الان برتگردونن به روزای آخرِ شهریور بازم همینجوری که توی این سه ماهِ پاییز بودی، روزاتو میگذرونی؟! اگه «آره» است جوابت به دلِ خودت که فبه المراد، این یعنی روزها و دقیقهها و لحظههاتو از دست ندادی؛ اما اگه «نه»...
حالا توی این روزِ آخر پاییز، سه ماه پیشروت داری، خب زندگیش کن دیگه!!!