از صبح...
کلی راه رفت و فکر کرد؛
فکر کرد و راه رفت؛
درِ یخچال رو باز کرد؛
سبزیخوردنهایی رو که دیروز خریده بود و فرصت پاککردنشون پیدا نشده بود، وسط آشپزخونه بساط کرد؛
نگاهش به بادمجونهایی افتاده بود که چشمک میزدن!
توی فریزر رو نگاه کرد؛
یه تیکه گوشت ماهیچه درآورد و گذاشت با پیاز بپزه؛
بادمجونهای توی یخچال رو هم بیرون آورد؛
پوست گرفت، نصفشون کرد، نمک زد، گذاشت کنار؛
نشست پای بساط سبزیپاککردن، مثل همیشه که خیلی وسواسگونه و برگبرگ پاکشون میکنه!
وسط سبزیپاککردن پاشد بادمجونهای نمکخورده رو خشک و آماده کرد برای سرخشدن؛
یه پاش پای گاز برای اینور اونور کردنِ بادمجونها بود و یه پاش پای بساط سبزی؛
ایندفعه حواسش بود که زیاد سرخشون نکنه و مثل دفعهی پیش نشه که بعضیاشون سیاه شده بودن!
ایول! خیلی یکدست و قشنگ سرخ شدن؛
توی یه ماهیتابه، بادمجونها و گوجه و سیبزمینی و ماهیچهی پخته و آبش رو کنار هم ریخت و درش رو گذاشت تا آروم بپزه و جا بیفته؛
دوباره نشست پای بساط سبزیها؛ چقدر اینبار سبزیها زیاد بودن! گفته بود یککیلو ولی مغازهدار شاید از دوکیلو بیشتر کشیده بود! همیشه توی سبزیپاککردن اِسلوموشن بود، دیگه حالا مقدارش هم زیاااد بود، کلی طول کشید!
این وسطها کته رو هم گذاشته بود؛
همینطور پای بساط سبزی بود و نزدیک بود به آخراش و به بچهها وعده داده بود تا یکربع بیستدقیقهی دیگه غذا رو میاره که یکهو...
بووووووم...
صدای ترکیدن چیزی رو از بالای سرش و خیلی نزدیک شنید!
سراسیمه پاشد؛
درِ شیشهایِ ماهیتابهی چدنی (از برندهای خارجی!!!) کاملاً خرد و خاکشیر پخش شده بود روی صفحهی گاز و اطرافش، اونم بعد از اینهمه مدت که روی ماهیتابه بود! داخل ماهیتابه هم تکههای شیشه درکنار بادمجونهای یکدست سرخشده و مواد دیگه درحال قلقل کردن بود :|
ماتش برده بود؛
هم خندهاش گرفته بود هم بغضش؛
یاد کارها و وقتی که پای درستکردن این غذا صرف شده بود، افتاد؛
قضابلا بوده حتماً؛ خیره انشاءالله؛
حالا به بچهها چی میداد؟! وقت نبود دوباره غذا درست کنه؛
سریع فلافلها رو از فریزر بیرون آورد برای سرخکردن؛
زنگ زد به همسر که یادش نره صدقه بده و ماجرا رو براش تعریف کرد؛
- فلافلها رو بذار شب که اومدم میخوریم باهم، الان قشنگ زنگ بزن از تهیهغذای سر خیابونمون غذا سفارش بده بیارن براتون بخورین!
غذا رو آوردن، خورده شد و جمع شد؛
چقدر چسبید! حالا احساساتش متناقض شده بودن، خندهاش گرفته بود چون بخاطر شکستن دربِ ماهیتابه که باعث شده بود این غذا روزیشون بشه، یه جورایی راضی بود🤭😉